من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 191
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۹۰:
تق، تق، تق، تق. ضرباهنگهایی که الان به در کوبیده شد، یه جور حس فوریت رو بهش القا میکرد. نواه که فکر میکرد الانه که در رو بشکنه و باز کنه، در حالی که حیرت زده شده بود، جواب داد:« اوه، هیچ اتفاقی نیفتاده. الان میام بیرون.»
صدای تق تق در از بین رفت. نواه که از معمای فعلیش خجالت کشیده بود، فوراً مضطرب شد. چرا اینو فراموش کردم؟ این اتاق من نبود. تازه، من تنها نیستم که. نمیتونم این جوری بیرون برم! مخصوصاً نه جلوی اون... نواه با عجله لباسایی که روی زمین بود رو برداشت و از درون برای خودش جیغ میکشید. چرا نمیتونم از جادو برای درست کردن لباس استفاده کنم.
کایل پرسید:« خانم نواه؟ حالتون خوبه؟» و از اونجایی که جواب نواه رو نشنید، فرض کرد که اتفاق بدی براش افتاده. دستگیرهی در چرخونده شد. نواه به سرعت داد زد:« قربان! صبر کنین، نیاین داخل!»
« چرا نیام؟»
« یه مشکلی دارم. دستت رو از روی دستگیرهی در بکش و برگرد. در غیر این صورت، نمیام بیرون.»
حتی با این که یه دیوار اونا رو از هم جدا کرده بود، نواه میدونست الان کایل چه حالت صورتی رو به خودش گرفته. کایل که هنوز دستش به دستگیرهی در بود، چشماش رو باریک کرد. ولی خیلی زود، دستش رو از روی دستگیره ول کرد. بعدش نواه دستگیره رو محکم با دو دستش گرفت و گفت:« میشه برای یه مدتی برید بیرون از اتاق؟» میتونم اونا رو بیرون بفرستم و خیلی زود به اتاقم برم و لباس خواب بپوشم. بعدش، در رو قفل میکنم و میرم میخوابم.
ولی جواب کایل کاملاً سرزده بهش رسید.
« من نمیدونم داری به چی فکر میکنی، خانم نواه، ولی افسردگی وضعیت راحتی نیست.»
« چی؟»
« من فکر کردم قبلش داری باهام شوخی میکنی، ولی اشتباه کردم، اگه چیزی اذیتت میکنه، باید بهم بگی.»
...کتابهای تصادفی
