من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 177
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۷۷:
با این که صدای نواه نسبت به صدای الیونورا متفاوت بود؛ صداش کمی نازکتر بود. از سر تا نوک انگشتای پاهاش، هیچ جایی نبود که شبیه الیونورا باشه.
« لطفاً منو با یه پتو بپوشون...»
ولی، پچپچهای مست گونهش و حالت صورت ضعیفش، که به طور خاص واگیردار بود، دقیقاً خصوصیات کسی بود که تقریباً دو ماه رو باهاش گذرونده بود. خندهی پوچی بالاخره از لب کایل خارج شد. دوباره لباسش رو که ولش کرده بود برداشت، و به آرومی به روی شونهی نواه ضربه زد. « بیا... یکم بیا پایینتر. میخوام روت لباسمو بذارم.»
« چرا هی میخوای...»
« عجله کن. گفتی سردته.»
صورت نواه که مشخص بود ناراحت شده، به هم پیچیده شد. 'وقتی خودت میتونی شونهم رو بیاری پایین، چرا ازم میخوای از جام تکون بخورم؟' با این که پوستهی ظاهری این زن برای کایل غریب شده، ولی اون میتونست خیلی راحت افکار نواه رو بخونه.
نواه که به زور یکی از چشماش رو باز کرد، زیر لبی کلمات بیصدایی رو ادا کرد. با وجود اعتراضهایی که از درون میکرد، نواه بدنش رو بلند کرد و سرش رو روی سینهی کایل تکیه داد، ولی کایل به زور میتونست وزنش رو حس کنه. کایل مونده بود چی بگه. اون یه بار سرش رو تکون داد و تونست هیکل کوچولوش رو با اون لباس بپوشونه. بعد از این که آخرین دکمهی لباس رو با احتیاط کامل بست، کایل به زنی که به خواب عمیق فرو رفته بود، خیره شد و فکر ناراحت کنندهای به طور اتفاقی به ذهنش خطور کرد.
باید یه کلفتترش رو با خودم میآوردم...
« هی آقا، داری چیکار میکنی؟» صدای خوشحال موئل بلافاصله افکارش رو متوقف کرد. کایل که غافلگیر شده بود و جوری ترس روی صورتش نمایان شده ...
کتابهای تصادفی

