من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 172
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۷۲:
( اژدهایان توسط الگوپذیریای که با آدما انجام میدن، از این پل عبور میکنن. تو که ارباب اژدهایی، باید یه پیوند میانجی با این جهان و جهانی که در اصل توش زندگی میکردی داشته باشی.)
« یه میانجی دارم... اون رمان مسخره پیوندش بود.»
( احتمالاً توش جادو بوده. احتمال این خیلی پایینه، ولی غیر ممکن نیست. گذرگاه فقط وقتی باز میشه که دری که به جهان تو متصل هست رو پیدا کنی. در دیگهای برات باز نمیشه.)
نواه که احساساتش یه جورايی نامشخص بود، به اطرافش نگاه کرد. صدها میلیون گذرگاهی که توی عمق فضا قرار داشتن شبیه کرههای سفیدی بودن که جلوی روش شناور بودن. اونجا، نواه میتونست گذرگاهی رو پیدا کنه که اونو به دنیای خودش هدایت میکرد.
« بدن نواه. بدن نواه.»
بر خلاف نواه که حتی قبل از این که جستجوی خودشون رو آغاز کنه خسته بود، موئل داشت به سرعت از جایی به جای دیگه میدوید. یکی از کرههای درخشان به پاش گیر کرد و باعث شد اژدهای جوون بیوفته. بعدش موئل رو پاش وایساد و به سمتی که نواه وایساده بود، دوباره برگشت. « نواه باید باهامون بیاد!» موئل لبهی لباس نواه رو محکم گرفت و اونو به جلو کشید. پریها هم اونو به آرومی هل دادن.
فقط جایی برو که پاهات بتونن بهش برسن. میانجی تو رو به طرف خودش میکشه. نواه همین طور که موئل اونو به طرف فضای ناآشنا هدایت میکرد و با درهایی که مثل ستاره میدرخشیدن و مربوط به دنیاهای مختلف بودن رو در رو میشد، به خودش دلداری داد. پریهای طلایی هم بالای سرش میپلکیدن.
« من دارم به دنیای نواه فکر میکنم. فکر کنم اونج...
کتابهای تصادفی

