من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 173
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۷۳:
این بده. نواه قدم برداشتنش رو متوقف کرد و لبخند مهربونی رو به صورتش گرفت و گفت:« برو پایین، مو. با پاهات قدم بردار.»
موئل مخالفت کرد:« نه!»
« میشه بیای پایین؟ سنگینتر از اون چیزی هستی که به نظر میای.»
پسر بچه که دستش رو محکم دور گردن نواه گرفته بود، ناله کرد. نواه که از وزن بچه داشت تلو تلو میخورد، سعی کرد خودش رو از بین چنگال بچه آزاد کنه، ولی موئل شروع به آوردن بهونههای قلنبه و سلنبه کرد. «ولی عمو کایل گفته بود که نواه باید کمی سالمتر باشه. باید وزن اضاف کنی، ورزش کنی... وقتی خورشید طلوع میکنه بلند شی، وقتی خورشید غروب میکنه بخوابی، سه وعده غذا بخوری.»
ابروی نواه بالا رفت و پرسید:« کایل اینا رو گفت؟»
« اینا همون چیزایی هستن که عمو کایل همیشه میگه.»
« هوم.» نواه در حالی که تظاهر میکرد نمیتونه در برابر این کاراش مبارزه رو ببره، دوباره موئل رو بغل کرد. پشت اون ظاهر بیتفاوتش، حس ضعیفی اوج گرفت. فکر نکنم از اومدن به این دنیا پشیمون باشم. این زندگی از اون چیزی که قبلاً داشتم، زندگی شادتری بود.
نواه زمزمه کرد:« پس کایل دیگه در مورد من چی گفت؟ خب، درمورد من چه فکری میکرد؟ واقعاً میخواد شغل اصلیش رو ول کنه و بیاد تو خونهی من کار کنه... نه، خب. واسهی این نمیپرسم چون کنجکاوم.»
« اون اغلب اوقات درمورد این که نواه رو سالم نگه داره حرف میزن...
کتابهای تصادفی

