فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 169

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۱۶۹:

« خب، تا اونجایی که من میدونم، بابام دو ساله که اینجا مونده... نه، یکم بیشتر از دو ساله، یادمه طرفای بهار بود که برای کندن مناطق توسعه نیافته فرستاده شدم...»

کایل زیر لبی گفت:« پس حدود دو تا دو سال و نیم پیشه. زمان‌بندیش تقریباً درسته.»

نوآ با این حرف کایل موافقت کرد. آدریان و الیونورا با هم روی پروژه‌ی المثنی کار میکردن که طراحیشون رو تکمیل کنن و دو سال و سه ماه پیش بود که اون طور که به نظر میاد به خاطر یه واقعه‌ی غیر منتظره، به رابطه‌شون پایان داده بودن. اگه الیونورا بعد از اون اتفاق ناپدید شده و آدریان اقدام به دزدیدن سنگ مین برای این که تنهایی پروژه رو تموم کنه کرده، زمان‌بندی وقایع به طور دقیقی درسته.

« تا حالا شنیده بودی که اون دلال سنگ مین رو کجا میبره؟»

« نمیدونم که...»

خشخش کوچیکی از داخل پیله به صدا در اومد. کایل و نوآ که حرفی از این اطلاعات بسیار مهم نزدن، در یک زمان اخم کردن. به جای اون پسر، یه معدنچی پیر بلند شد و با صدای گرفته‌ای جواب داد.

« فقط یه راه پایین این صخره وجود داره. آخر این راه، یه ایستگاه موقت هست که قطارها برای پر کردن سوختشون اونجا می‌ایستن. الان ازش استفاده نمیشه، ولی این راه آهنیه که تا همین چند ده سال پیش به تورن می‌رفت.»

کایل تکرار کرد، «تورن.»

تورن پنجمین استان لورنت مقابل نویسکوشا توی مرز جنوبیه. اون پیرمرد به حرفش ادامه ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی