فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 168

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۱۶۸:

وقتی مهارکننده‌ای که طنین بین دو نفرشون رو سد کرده بود خراب شد، نوآ شبکه‌ی بزرگ نیروی جادویی‌ای که توی مائوبیانا بود رو به چشم دید. شبکه‌ای که به شکل تار عنکبوت طراحی شده بود، هر وقت ابرها جا به جا میشدن، به آرومی به حرکت در میومدن و ستاره‌ها بین تارهای اون شبکه، سرشون رو به بیرون می‌آوردن.

« این همون گذرگاهه، نواه.» موئل بهش نگاه کرد و افکار اون بچه مستقیم توی ذهنش به جریان در اومد جوری که انگار اونا افکار نوآ هستن.

مطمئناً، این عجیب بود. داستان عبور نوآ به عنوان یه روحی که با میانجیگری یه کتاب داستان ساده، و اژدهاهای کهنی که میتونستن از این دنیا خارج و بهش وارد بشن، معنیش این بود که راهی وجود داشت که جهان‌های متفاوت رو به هم متصل کنه.

مائوبیانا گذرگاهی بود که در طول زمان کهن، همون موقعی که اژدهاها از میوت عبور می‌کردن قرار داشت و شاید جایی توی اون جهان نامحدود، دری به جهانی که پارک نوآ توش زندگی میکنه وجود داشته باشه.

اگه میتونستم به دنیای خودم برگردم... اگه بدنم هنوز جونش رو از دست نداده باشه... پس از لحاظ تئوری غیر ممکن نیست که بتونم بدنم رو پس بگیرم.

نوآ میتونست همه‌ی افکاری که مغزش رو پر کرده بود رو حس کنه که به موئل منتقل میشه. نوآ به پسر بچه‌ی کوچولو نگاه کرد و با زدن زبون به لبش گفت:«... ممکنه جواب بده، مو؟»

موئل به نوآ یه لبخند گنده نشون داد و جواب داد:« اگه این اون چیزی باشه که نوآ میخواد، پس میشه.»

« پس بیا با هم جوابش رو پیدا کنیم!» این کلمات داخل سر نوآ منعکس شدن و همین که نوآ صدای مشتاق بچه‌ی کوچولو رو شن...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی