من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 167
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۶۷:
بعدش پری فرضیهای که نوآ الان بهش رسیده بود رو تقویت کرد.
( از همون اولش که تو نمرده بودی. درست مثل تو، مالک این بدن هم یه جای دیگه رفته. برای مدتی، روحت بیرون از بدنت گشت و گذار میکرد، و بعدش توسط چیزی به اطراف کشیده شد و توی این دنیا افتاد. حالا، تو توی این بدن هستی که مالکش هم مثل تو یه جای دیگهس.)
نوآ ساکت موند.
( میدونی، اگه یه نفر جونش به آخر خط میرسید، همهی منطقش رو از دست میداد، خاطراتش رو از دست میداد، و به جهان روحها کشیده میشد.)
پری در حالی که دور نوآ میچرخید، مثل یه آدم زنده باهاش حرف میزد. همون موقع بود که نوآ به یه نتیجه رسید.
( با این که این پیوند ضعیفه، حالا که میبینم تو هنوز زندهای... معنیش اینه که مالک این بدن هم کامل نمرده. هاه، از همون اولش، تو برای این که توی این بدن جذب بشی به اندازهی کافی باهاش مطابقت داشتی.)
« ارواح زندگان و اجساد زندگان.» همین طور که نوآ به حرفای پری فکر میکرد، صورتش از رنگ و رو افتاد. حرفایی که اون موجود زد، به دو چیز اشاره داشت: شاید بدن نوآ نمرده بود، و روح الیونورا... هم انگار هنوز یه جایی اون بیرون وجود داره.
اگه همون طور که اون پری ادعا کرده بود، الیونورا رو کسی به قتل نرسونده، ولی بنا به دلایلی، روحش برای مدت زیادی خارج از بدنش بوده، که به نوآ این اجازه رو داد که وارد پوستهی خالی بدنش بشه، پس شانس برگشتن نوآ به بدن اصلیش اون قدرا دور از ذهن به نظر نمیاد.
بنابراین، همون موقعی که بدن الیونورا رو تسخیر کردم، این بدن یه جسد مرده نبود، و... الیونورا در یک آن، جلوی یه میز ناهارخوری جوری نشسته بود که انگار خ...
کتابهای تصادفی

