من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 140
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۴۰:
این باورنکردنیه. کایل واقعاً باید الان ناپدید میشد؟ نواه پیشونیش رو با دستش زد و خندهی تلخی از دهنش بیرون اومد.
پنلوپه که به حالت آشفتهی نواه نگاه میکرد، با دقت به حرفش اضافه کرد، «ما آزمایشگاهی که روی طبقهی دوم وجود داره رو به خاطر این که کاپیتان دستور داده بود گزارش تحقیقاتی که توی ساختمون فرعی لندیا رخ میده رو ندیم، بستیم. و فکر نمیکنم این ایدهی خوبی باشه که هر طور میخوای به ادارهی تحقیقات و امنیت بری و برگردی.»
نواه در حالی که اخم روی صورتش پدیدار شد، به تندی پرسید:« آره، ممکنه درست بگی. نه، از همون اولش این رسوایی چه جور پخش شده؟ ما که کار مشکوکی انجام ندادیم.» نکنه بهش دست زدم و بغلش کردم، بوسش کردم یا شاید توی خیابون دستش رو گرفتم؟
ولی پنلوپه سوالش رو به طور سربسته بیجواب گذاشت و حتی موضوع رو عوض کرد. «خب، کاپیتان ازم خواسته بود که وسایلی که توی موسسهی تحقیقاتی لندیا روشون تحقیق میشه رو بدم، که تا حالا که تو اومدی میخواستم همین کارو انجام بدم. بگیر.»
پنلوپه خیلی زود یه بستهای که حاوی مدارک سنگین، چندتا دستگاه ضبط و چند کلیپ بود رو جوری به نواه تحویل داد که انگار میترسه بیشتر سوال بپرسه. «اون برات یه پیغام گذاشت. هیچ کار خطرناکی نکن، کار مسخرهای با آدریان راسینل ازت سر نزنه. اگه اتفاقی توی پاتخت افتاد، بیا پایین...»
« کجا برم؟»
« اینو بهم نگفت.»
برم پایین؟ کجا برم؟ نواه با اضطراب به چند مدرک و دستگاه ضبطی که نگهشون داشته بود نگاه کرد. از چی این وضعیت میتونه گله و شکایت کنه؟ نگرانی تنزل مقام کایل یا بدتر اخراجش، که ذهن نواه رو توی کشتی پر کرده ...
کتابهای تصادفی
