فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 140

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۱۴۰:

این باورنکردنیه. کایل واقعاً باید الان ناپدید میشد؟ نواه پیشونیش رو با دستش زد و خنده‌ی تلخی از دهنش بیرون اومد.

پنلوپه که به حالت آشفته‌ی نواه نگاه میکرد، با دقت به حرفش اضافه کرد، «ما آزمایشگاهی که روی طبقه‌ی دوم وجود داره رو به خاطر این که کاپیتان دستور داده بود گزارش تحقیقاتی که توی ساختمون فرعی لندیا رخ میده رو ندیم، بستیم. و فکر نمیکنم این ایده‌ی خوبی باشه که هر طور میخوای به اداره‌ی تحقیقات و امنیت بری و برگردی.»

نواه در حالی که اخم روی صورتش پدیدار شد، به تندی پرسید:« آره، ممکنه درست بگی. نه، از همون اولش این رسوایی چه جور پخش شده؟ ما که کار مشکوکی انجام ندادیم.» نکنه بهش دست زدم و بغلش کردم، بوسش کردم یا شاید توی خیابون دستش رو گرفتم؟

ولی پنلوپه سوالش رو به طور سربسته بی‌جواب گذاشت و حتی موضوع رو عوض کرد. «خب، کاپیتان ازم خواسته بود که وسایلی که توی موسسه‌ی تحقیقاتی لندیا روشون تحقیق میشه رو بدم، که تا حالا که تو اومدی میخواستم همین کارو انجام بدم. بگیر.»

پنلوپه خیلی زود یه بسته‌ای که حاوی مدارک سنگین، چندتا دستگاه ضبط و چند کلیپ بود رو جوری به نواه تحویل داد که انگار میترسه بیشتر سوال بپرسه. «اون برات یه پیغام گذاشت. هیچ کار خطرناکی نکن، کار مسخره‌ای با آدریان راسینل ازت سر نزنه. اگه اتفاقی توی پاتخت افتاد، بیا پایین...»

« کجا برم؟»

« اینو بهم نگفت.»

برم پایین؟ کجا برم؟ نواه با اضطراب به چند مدرک و دستگاه ضبطی که نگهشون داشته بود نگاه کرد. از چی این وضعیت میتونه گله و شکایت کنه؟ نگرانی تنزل مقام کایل یا بدتر اخراجش، که ذهن نواه رو توی کشتی پر کرده ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی