من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 108
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۰۸:
«لنیا...»
زنی که داشت دنبال یه بازجوی مرد میرفت، مطمئناً لنیا والتالیر بود. با این که یه شال صورتش رو پوشونده بود، رنگ موهاش که از زیر پارچهی شالش مشخص شده بود، به طور واضحی مال اون بود. اون به همراه بازپرسی که مسئول رسیدگی به کارش بود به همون مسیری میرفتن که نواه ازش اومده بود، یعنی ورودی زندان.
نواه با عجله زمزمه کرد:« یه لحظه صبر کنین.»
« مشکل چیه؟»
« اون لنیا والتالیر نیست؟ نکنه داره آزاد میشه؟»
« البته که داره آزاد میشه، اون بیگناهه.»
« بیگناهه؟»
دزد تخم اژدها بیگناهه؟ قبل از این که نواه با بیمیلی تمام اعتراض کنه، بازپرس با حالت خشکی نواه رو به راه افتادن وادار کرد. «این هیچ ربطی به تو نداره. راه بیوفت.»
البته این حرف رو نباید به نواه میزدن.
از سر راهم برین کنار که راه بیوفتم.
قبل از این که نواه کلمهای به زبون بیاره، نیروی جادویی بدنش شروع به واکنش دادن کرد. بازپرسی که سعی کرده بود توی راه بایسته، با نیروی غیر ملموسی به شدت به دیواری که کنارش بود، هل داده شد. بعدش نواه لنیا رو گرفت و گفت:« لنیا، منو نگاه کن.»
چشمای لنیا پشت حجابی که گرفته بود، مخفی شده بود. همین طور که نواه به پارچه نگاه میکرد، شالش به خودی خود حرکت کرد، و صورتش رو بهش نشون داد. لنیا کمی نحیف به نظر میومد، ولی مشخص نبود که عذابی کشیده باشه. خب، نواه نمیخواست لنیا شکنجه بشه، ولی چون توی این شرایط هستن، حال لنیا زیادی خوب به نظر نمیومد؟
ن...
کتابهای تصادفی


