فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 107

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۱۰۷:

«بله، متوجه شدم، کاپیتان.» پنلوپه که بازپرس تعلیم دیده‌ی خوبی بود، چشمش رو از بدن لخت مافوقش پایین آورد و دستگاهی که بهش داد رو گرفت.

«نه... نه، من خودم از الیونورا آسیل بازجویی میکنم. انقدر بی‌پروا باهاش حرف نزنین، و تحریکش نکنین، یا باهاش با بی‌ادبی برخورد نکنین. متوجه میشین چی میگم؟»

« ما هیچ چاره‌ای نداریم... اگه بخوایم این کارا رو بکنیم، کارمون رو تلافی میکنه. این غیر منصفانه نیست؟»

کایل همین طور که پائول با حالت اندوهگین زیر لبی حرف میزد، خندید و گفت:« اگه فقط بذارین راحت بخوابه، هیچ کدوم از این اتفاق‌ها نمیوفته. اوه، بیاین سه وعده‌ی غذایی منظم در یه روز و کاکائوی گرم هم برای دسر بخوریم. هیچ هله و هوله‌ی دیگه‌ای بهم ندین.»

« بله، کاپیتان... چی؟» پائول که گیج شده بود، در آخر جوابش همینجوری مکث کرد. در همون حین، پنلوپه، با تموم تلاشش دستورات مافوقش رو مو به مو یادداشت میکرد، این عادت عادتیه که از خود کایل لئونارد بهش رسیده، و بعدش که خط و خوله کردنش آهسته شد، به یادداشتی که برداشته بود نگاه کرد.

دستورات کایل دقیقا همون درخواستی بود که الیونورا آسیل توی توضیحاتی که بهشون داده بود، کرده بود. پنلوپه یکم گیج شده بود. ولی کایل درمورد چیزایی که گفته بود هیچ علائم شک و شبهه‌ای رو نشون نداد. اون یه چندتا دستورات ریز میزه رو به زیردستانش داد و دوباره در رو پشت سرش بست.

پائول با صدای گیج و منگی زیر لبی گفت:« روز عجیبیه...»

پنلوپه شونه‌هاش رو بالا انداخت و گفت:« حالا باید تا اونجایی که میتونیم پاچه خواری الیونورا آسیل رو بکنیم.»

« حتماً. ولی با این حال، خودت باید غذای خودت رو بسته بندی کنی...»

« شاید اصلاً بهمون فرصت ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی