من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 104
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۰۴:
ماشین روی جادهی صاف به نرمی حرکت میکرد و خیلی زود، به آجت محلهی مرکزی تزبا رسیدن.
نواه همین طور که پشت سر کایل به ادارهی تحقیقات وارد شدن، غافلگیر شد. به خاطر نمای خارجی خاکستری ساختمون یا مجسمههای سنگی عجیبی که در دو طرف ورودی وجود داشت، نبود که حس طاقتفرسایی رو بهش القا میکرد بلکه اون فرش قرمزی بهش این حس رو داده بود که متعلق به جو رسمی اونجا نبود.
گلبرگهای سرخی روی اون فرش ریخته شده بودن، و صف منظم خدمتکارانی اونجا مشهود بود که به خط فرش به صف وایساده بودن. آخرای فرش قرمز با شکوه یه مرد خپلی وجود داشت که پشتش رو به ورودی تکیه داده بود. اون مرد شنل بسیار قرمزی که به نظر میومد انگار فرش رو دور شونههاش پیچیده بود، به تن کرده بود.
اون مرده کیه؟ در حالی که نواه داشت به این سوال فکر میکرد، افراد کنار اون مرد وایسادن و در آن واحد سرشون رو به طرفشون چرخوندن.
نواه از نگاههای خیره و غضبناک اونا برحذر شده بود. افرادی بودن که از داستان نواه بیخبر بودن، و به نظر میومد ازش کینه به دل گرفتن.
پارک نواه، من مطمئنم تو زندگی طولانیای خواهی داشت.
یه دفعه، مردی که با نگاهش انگار داشت بهش چشم غره میرفت، به نواه نزدیک شد و گفت:« خیلی وقت بود ندیده بودمت، الیونورا آسیل. شما هم همینطور، مدیر ژنرال ادارهی تحقیقات.»
وقتی اون مرد با کایل حال و احوال کرد، حالت ملایم بیمیلی و عصبانیت از نگاه کایل به سرعت رد شد، ولی فقط برای یه ثانیه دووم داشت. بعدش در حالی که به نواه زمزمه میکرد، به اون مرد تعظیم کرد. نواه نحوهی تکون خوردن لبهای کایل رو لبخونی کرد.
و... وز... وزیر؟ اوه، وزیر مالی. پس تعجبی نداره انقدر سختگیر به نظر میاد.
وزیر مالی به کایل لئونارد و بعدش به نواه نگاه کرد. چشمای گویمانند قهوهایش پشت لنز عینکش از همون موقعی که...
کتابهای تصادفی

