فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 103

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۱۰۳:

« خودمو خلع سلاح کنم؟» نواه برای این که به بدنش نگاه کنه، چشمش رو پایین آورد. هیچ سلاحی دستش نبود، ولی یه اژدهای کوچولو وجود داشت که در حالی که دستش به پای نواه بود، به لبه‌ی لباسش پیچیده بود.

موئل به زنی که جلوی روشون بود زل زد. شاید از نگاه اون بچه دست پاچه شده بود که انگشتای دستش که روی هفت تیر بود، محکمتر به روی اسلحه پیچ خورد.

« هوم...» نواه که چونه‌ش رو با انگشت اشاره‌ش نگه داشته بود، بی‌فکر هممم کرد. اسلحه‌ی اون زن بهش نشونه نرفته بود، ولی مشخص بود همین که نواه دست از پا خطا کنه، به طرف نقاط حساس بدنش نشونه میرن.

موئل هم نیت بازپرس رو متوجه شده بود، و جوی که دورشون بود یهو قوی شد. موئل به حالت درنده‌ای به پنلوپه گفت:« از سر راه نواه برو کنار.»

« مو، تو باید با یه آدم بالغ با احترام رفتار کنی.» نواه هنوزم به تمرین آداب و نزاکت اژدهای کوچولو پایبند بود.

بعدش موئل در حالی که لب پایینش رو بیرون داده بود، لحن صداش رو به آروم تغییر داد و گفت:« از سر راه نواه برو کنار.»

پنلوپه که مشخص بود تردید پیدا کرده، عقب نکشید. نواه آرامش پنلوپه رو تحسین میکرد. انرژی‌ای که موئل از روی عمد توی جو پخش کرده بود، نزدیک‌ترین قدرت ماهیت همه‌ی موجودات دنیا بود. این قدرت رو حس کنی و درهر صورت آرامش خودت رو حفظ کنی، ارزش تحسین کردن رو داشت.

کایل جلو اومد و دست پنلوپه رو به پایین هل داد و گفت:« من قبلاً بررسیشون کردم، پنلوپه. من خودم امنیت بقیه رو تضمین میکنم.»

« ولی کاپیتان، طرف مقابلمون...» پنلوپه با احتیاط کنار ایستاد، ولی نگاه مشکوکش هنوزم روی اژدهای ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی