من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 102
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۰۲: ورود جادوگر
«... من میتونم حرفایی که تو ذهنت داری میگی رو بشنوم.» صدای کایل، قطار افکار نواه رو مختل کرد. همین طور که به واقعیت برگشت، یه جفت چشم بنفش رو دید که بلافاصله از نگاهش طفره رفت.
کایل زیر لبی گفت:«من نمیدونم داری به چی فکر میکنی، ولی... خانم نواه، میتونی الان دستت رو بکشی.»
وقتی صدای کایل رو شنید، متوجه شد دستاش هنوز روی صورتش بودن. نواه که جا خورده بود، به سرعت دستهاش رو از روی لپهای کایل بلند کرد و گفت:«اوه، ببخشید. من چرا دستم رو لپتون بود؟»
کایل در حالی که پیشونیش چروک افتاده بود، از سوالی که نواه پرسید، اخم کرد و گفت:«با تموم احترامی که براتون قائم...»
«چی؟»
«هیچی.» کایل که با حالت ناخوشایند زیرکانهای بهش نگاه میکرد، شونههاش رو گفت و نواه رو به طرف دیگه چرخوند. «حتما بعد از این که الگو پذیری رو انجام دادی پر از انرژی شدی. فکر کنم با این سرعت سی دقیقهی دیگه به لنگرگاه تزبا میرسیم، پس خواهش میکنم اول از همه چی مو رو صدا بزنین. اگه به این صورت برسیم به لنگرگاه، بندر رو داغون میکنه.»
«درسته.»
همین طور که نواه به پنجره نزدیک شد، به انعکاس تصویر کایل روی پنجره نگاه کرد. همین که نواه چرخید، نوک گوش کایل به نظر میومد به رنگ قرمز ملایمی در اومده.
چی، آخه چرا...؟ تا الان که خوب منو بغل کرده بودی. مشکلت چیه؟
نواه اون پایین به دستهاش که زخم کایل رو مداوا میکرد، نگاه کرد و اونا رو مالید، چون به طور عجیبی، به نظر میومد گرما از نوک انگشتانش داره بلند میشه.
ولی گرمای روی انگشتش از بین نرفت، پس در پنجره رو باز کرد و در حالی که باد خنک اقیانوس رو حس میکرد، دستش رو به بیرون از پنجره تو هوا دراز کرد.
«مو، همین الان بیا اینجا.» اژدهای سیاه، که دوردستها خیس آب شده بود، فوراً حالت دست نواه رو تشخیص داد و در حالی که توی هوا پرواز میک...
کتابهای تصادفی



