من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 99
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۹۹: تغییر چهرهی مرد
اون دور دورها زنی که به بالای دکل رفته بود، به پشت اژدها سوار شد، و اونا با هم پایین اومدن. مهرهی سیاهی که یه نفر نگهش داشته بود، تخم چشم لارگو، صحنهای که از اون یکی مهره قابل دید بود رو منعکس میکرد.
لبهای اون مرد به شکل یه لبخند در اومد. اون زن تقریباً نزدیک بود از پشت اژدها لیز بخوره. صفحه چندین بار تکون خورد و خیلی زود متوقف شد. مردی که لباس فرم بازپرسی رو به تن داشت با صمیمیت تموم اون زن رو بغل کرد.
« من فکر میکردم از ارتفاع میترسی، ولی به نظر میاد خوب تونستی از پسش بربیای.»
«تو... دستگیر...» اون زن چند کلمهی نامفهوم رو زیر لبی گفت و در حالی که صورتش بین سینههای اون مرد مدفون شده بود، بین دستاش غش کرد.
«...خوبه.»
آدریان قبل از این که به تخم چشم لارگو دو بار ضربه بزنه، به صحنهای که جلوی روش بود خیره شد. بعد از ضربههایی که زد صفحه ناپدید شد.
بالاخره دست اون زن به اژدها رسیده بود. حتی وقتی الگو پذیری ناکامل بود هم تهدیدزا بود، و حالا که کامل شده، جادوش هیچ محدودیتی نداره. اون یه جور قدرت بیهمتا بود که افراد به راحتی نمیتونستن باهاش دست و پنجه نرم کنن و این جور چیزی اگه صاحبدار بشه موضوع خوبی نیست.
آدریان با حالت خشک زیر لبی گفت:« باید جلوشو میگرفتم.»
اون خبر نداشت که لنیا دلیل اصلی الگو پذیری ناکامله. آدریان اعتراف میکرد که عجول بود. لنیا والتالیر که کارای مشکوکی ازش سر زده بود؛ یه زن بینام و نشون بود که بین الیونورا آسیل و کایل لئونارد، رئیس ادارهی امنیت، مخفی شده بود.
فرصتی که به هر سه نفرشون دسترسی داشته باشه، تا وقتی یه راه فرار براشون پیدا بشه، دیگه تکرار نمیشه.
پس، باید تک به تک ترتیبشون داده بش...
کتابهای تصادفی


