من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 100
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۰۰: افکار آشفته
وقتی نواه تو ذهنش فکر میکرد چی میخواد داشته باشه، همون موقع نیروی جادویی بنا به میلش به افکارش پاسخ میداد. برای مثال، اگه میخواست پنجره رو ببنده...
بنگ! پنجره با نیروی مهیبی محکم بسته شد. همین طور که نواه به پنجره خیره شده بود، همراه کایل نمیتونست حرفایی که میخوان بزنن رو بیان کنن.
یه سکوت لحظهای همه جا رو فرا گرفت، و خیلی زود کایل زیرلبی گفت:«... باید مراقب باشی درمورد این که با کسی میخوای چه طور رفتار کنی فکر نکنی.»
« فکر نکنم روانم برای سد کردن افکارم به اندازهی کافی قوی باشه...»
اگه افکارش برای خودشون جولان میدادن، نواه چیکار میتونست بکنه؟ یه دفعه، افکارش توی ذهنش اوج گرفتن. این دیگه خیلی زیاده. زیادیه!
« اول از همه، بیشتر چیزایی که دوست داری رو بخور و فقط به چیزایی فکر کن که در واقع امکانش هست که اتفاق نیوفتن. تا اونجایی که میتونی از تخیلت استفاده کن.»
« اوه، پس به کارای تخیلی فکر کنم.»
به طور طعنه آمیزی، پیشنهاد کایل یه جورایی واقع گرایانه بود. نواه تلاش کرد دستوری که بهش داده شده رو عملی کنه، و یه دفعه، کایل که یه فنجون شکلات داغ به دست گرفته بود، پدیدار شد. نواه که کلاً به افکارش بیاعتنا بود، مشتاقانه پلک زد.
«...؟»
یه جایی رایجهی دارو پخش شده بود. نواه...
کتابهای تصادفی

