من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 95
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۹۵: قدرت مطلق
نفس کشیدن نسبت به قبل حس متفاوتتری داشت. نواه موئل رو پایین گذاشت. عجیب بود. فقط چند ثانیه قبل، قلبش جوری میتپید که انگار نزدیک بود از گلوش بیاد بیرون، ولی در یک آن به تپش نرمالش برگشت.
اون حسی که وقتی به طور خلاصه با موئل توی اتاق عملیات نیروی جادویی طنین کرده بود احساس کرده بود که توی کل بدنش پخش شده، داشت به جای جای بدنش نفوذ میکرد.
اکلیلهای نوری که به نوک انگشتای موئل پیچیده بودن همون طوری به دور انگشتای نواه هم چرخیده بودن. نواه که به دستاش خیره شده بود روی یه صندلی لم داد. اون میتونست نیرویی که سرتاسر بدنش پخش شده بود رو حس کنه که با ریتم تپش قلبش میرقصیدن. نواه میتونست به طور مشخصی شدت نیروی جادوییای که هیچوقت تا حالا تجربهش نکرده بود رو حس کنه و به طور غریزی میدونست، که اون نیرو قدرت مطلقه.
یک نیروی برتری که توی عصر حاضر دیگه وجود نداشت- قدرت قادر مطلقی که میتونست بارون راه بندازه، طوفان ایجاد کنه، زمینها رو از هم جدا کنه، و یه اقیانوس کامل رو بخشکونه.
موئل داشت مثل نواه به این تغییر واکنش نشون میداد. اون در حالی که به دستهاش نگاه میکرد، پلک زد. بعدش، در حالی که گوشههای لبش برای ایجاد یه لبخند شیرین بالا رفت، ادعا کرد:« بالاخره پیداش کردم.»
نواه تو فکر رفت که چیو پیدا کرده؟ ولی با عجله نمیتونست ازش چیزی بپرسه. اون میدونست اژدهایی که براش اسم انتخاب کرد...
کتابهای تصادفی


