من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 94
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۹۴: تکمیل
نواه سرش رو پایین آورد و از بین ازدحام مردم با عجله حرکت کرد. فوراً خودش و موئل رو محکم توی آسانسوری که به طبقهی بالا میرفت، فشار داد و جا کرد. راهنمای آسانسور اونجا نبود، پس نواه باید خودش تنهایی در آسانسور رو میبست.
نواه به دکمههایی که کنار در بودن نگاه کرد و دکمهی نقرهای که شمارهی 'یک' رو روش حکاکی کرده بودن، هنوزم همون جا بود.
«طبقهی اول؟ اون همون طبقهای نیست که موتور کشتی توشه؟»
مرد میانسالی که سوار آسانسور شده بود با عصبانیت غر و لند کرد و دستش رو به طرف دکمهها دراز کرد و گفت:« میتونی خودت تنهایی پایین بری، نوچ.»
«وایسا، صبر کن!» نواه بدون این که فکر کنه مچ دست اون مرد رو گرفت. اون مرد که نزدیک بود دکمهی آسانسور رو بزنه، اخم کرد و رو به نواه گفت:« چی شده؟»
«من، من... بچهم مریضه. نمیتونم بیشتر از این برای رفتن به طبقهی خودم صبر کنم. میشه اول به طبقهی پنجم بریم؟»
«خانم، شما خودتون مریضتر از بچهتون به نظر میاین.»
«آره، آره، منم مریض شدم.» مهم نیست کی مریضه، پس بذار بریم طبقهی بالا! نواه دکمهی طبقهی چهارم رو فشار داد و به موئل که توی دستش گرفته بودش، چشمک زد. بچه که داشت الکی اشک میریخت، علامتی که نواه داده بود رو متوجه شد، و پلک زد. بعدش دیگه گریه نکرد.
نواه که داشت فکر میکرد اون دکمهی نقرهای کار هم میکنه، بهش خیره شد. در حالی که برای اون دکمه چشمش رو باریک کرده بود، فشارش داد و بعدش دود خاکستریای ازش بیرون اومد. بعدش صدای بوق آسانسور در اومد، که نشون میداد اونا به طبقهای...
کتابهای تصادفی


