من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 84
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۸۴: برخورد عجیب، ادعای عجیب
«اون دیروز صبح بیرون رفت، درسته؟ از اون موقع تا حالا که برنگشته، مگه نه؟»
«نه، اون گفت خیلی زود برمیگرده...»
«فرستادن یه پیام رادیویی که کل روز رو نمیگیره. داره چه غلطی میکنه؟»
نواه داشت عصبی میشد. لبش رو گاز گرفت و برای این که اضطرابش رو آروم کنه از فنجون چای نوشید. طبق حرفایی که موئل زده بود، کایل تقریباً نیم ساعت بعد از این که نواه موقع سپیده دم خوابش برد بیرون رفت، و هنوزم برنگشته.
با توجه به این که یکی از کلیدهای اتاقها گمشده، معلومه که کایل یکیشون رو با خودش برده، و اصلاً مهم نیست چقدر عمیق خوابش برده بوده، اگه کایل در رو باز میکرد و برمیگشت توی اتاق، نواه صداش رو میشنید.
نواه کلاه لبه پهنش رو درست و راست کرد و با سرعت به داخل ناحیهی صرف غذا نگاه کرد. بعد از صرف صبحانه، موئل و نواه برای پیدا کردن کایل به طبقه پنجم رفتن. اتاق ساکت بود و چون از زمان صبحانه گذشته بود، فقط مسافران اندکی میزها رو اشغال کرده بودن.
اون یه بیسکویتی که روی اون با مربای زغال اخته پر شده بود رو به مادر و بچهش داد، و به عرشهای که پشت پنجره بود نگاه کرد. قد و هیکل کایل از اون دور دورها هم نسبت به بقیه جلوه میکنه، ولی هیچ جا اون رو نمیتونست پیداش کنه.
نکنه وسط یه تحقیقات مخفیه؟
اگه میخواست هویتش رو حفظ کنه، براش مشکلی پیش نمیومد، ولی اگه واقعاً همچین کاری کرده، قبلش باید به نواه میگفت. یه جورایی اوضاع به نظر اون قدرا خوب نمیاد.
موئل که نسبت به نواه محدودهی فعالیت وسیعتری داشت، به طبقهی سوم فرستاده شد که دنبال خدمتکار بگرده.
نواه که تظاهر به قدم زدن دور و بر عرشهی کشتی میکرد، به چهرهی مسافران نگاه کرد، ولی فقط گروه افرادی رو دید که داشتن اون طرفا پرسه میزدن. نواه عمدا یه پوششی رو به تن کرده بود که صورتش رو مخفی کنه، ولی هنوزم بعضی از مردا سعی میکردن بهش نزدیک بشن.
اون از مرد چهارمی که راهش رو سد کرده بود رو برگردوند، ولی نتونست قدمهای بیشتری رو برداره. رو به روش لباس سادهی عاجی رنگ قابل مشاهده بود.
نواه هیچوقت خودش رو شخصی با حس شیشم خو...
کتابهای تصادفی

