من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 74
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۷۴: یه شرط
همین که پارک نواه دهنش رو باز کرد، هر دوشون در یک آن واحد حرف زدن. یکم زمان براش برد که وضعیت فعلی خودشون رو درک کنه، ولی اولش، به آدریان با انگشتش اشاره کرد و گفت:« وزیر جادو؟»
« یعنی بدون این که بدونی باهام همراه شدی؟ من سرپرست فعلی وزارت جادو هستم.»
گفتگویی که صبح، چند دقیقه قبل با کارکن رستوران داشت به ذهنش خطور کرد.
« نمیدونم. میگن که به یه مسافرت طولانی رفته. من شنیدم که اونا ارتباطشون رو باهاش از دست دادن.»
«...»
پس، صدای اون ساعتی که رو اعصابم راه میرفت، مربوط به تماسهای اورژانسیای بود که به خاطر حملهی راه آهن به وزیر جادو میزدن؟ پارک نواه که جا خورده بود فقط بهش خیره شد. نگاه آدریان با حس گناه به زمین دوخته شد.
پارک نواه با حیرت زیر لبی گفت:« وای... چه قدر از زیر مسئولیتت در میری...»
« من تو سفر بودن. سر وظیفه که نبودم.»
« باورم نمیشه اون کسی که منو تعقیب میکرد، وزیر جادوی کل امپراتوری باشه...»
پارک نواه میدونست که آدریان یه شخصیت منحصر به فرده، ولی هیچوقت حتی فکرشو نمیکرد که آدریان یه کارمند دولت اونم با بالاترین مقام موجود تو کل امپراتوری باشه. لاورنت، حالتون خوبه؟
بعدش پارک نواه فوراً دست کایل لئونارد رو گرفت که شروع کنه درمورد کارای اشتباه و نادرست اون مرد مو بلوند باهاش حرف بزنه.
« قربان، اون منو تعقیب میکنه. اون از قطار باتوآنو دنبالم راه افتاده، و به کوپهی من به زور وارد شد، سعی کرد بهم حمله کنه، وقتی رسیدیم اینجا هر جا رفتم دنبالم اومده، و دیشب وقتی من خواب بودم قفل در اتا...
کتابهای تصادفی


