من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 70
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۷۰: حماقت یه آدم عوضی
موئل باور داشت که آدما به طور ذاتی ضعیف و نحیف هستن. ولی، پارک نواه از این قاعده مستثنی بود. به هر حال اون براش پارک نواه بود.
« نواه بهت گفته بود که کسی نباید تو رو تشخیص بده... ولی الان دو نفر تونستن گیرت بندازن.» بچه که نگرانی از صورتش میبارید، با خودش پچ پچ کرد. تو شخص مورد علاقهی نواه هستی، پس چطور باید ترتیب اون مردی که تعقیبش میکنه رو بدی؟
در همون حین، آدریان حس تهدید غیر عادی برای جونش رو حس کرد. اون نخهای سیاه نیروی جادویی به دور مچ پاهاش پیچیده شده بودن، از پاهاش بالا رفتن. آدریان به تخت نگاه کرد و پارک نواه رو دید که هنوزم خوابیده. آدریان با خودش فکر کرد، اون هیچوقت حتی خوابش رو نمیدید که حیوون خونگیش بدون این که بفهمه میخواد یه مرد رو بکشه.
« خب، میدونی.»
خوشبختانه، اژدهای جوون کنجکاو قبل از این که به کارش که تموم کردن زندگی اون بود برسه، تصمیم گرفت رمز و رازهایی که توی ذهنش بود رو بر طرف کنه.
موئل در حالی که سرش رو کج کرده بود، ازش پرسید:« میتونم ازت بپرسم همین الان چیکار داشتی میکردی؟»
« تو که هر کاری که کردم رو دیدی، ولی داری تظاهر میکنی که نمیدونی چیکار میکردم.»
اون پسر در حالی که دستش رو به سینهش زده بود، با لحن کمی مسخره بهش گفت:« آره، منظورم اینه که، دارم ازت برای این میپرسم که همه چی رو دیدم ولی نم...
کتابهای تصادفی

