من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 60
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۶۰: اشتباهات بانمک
طناب به سرعت به طرف اون مرد پرت شد، ولی بدون معطلی تونست از حملهی طناب جاخالی بده. ولی، نواه میخواست که فقط مچ دستش رو به هم ببنده. دستای اون مرد به شکل ضربدری روی هم قرار گرفتن و طناب خودش رو دورشون پیچوند. نواه یه آه عمیق و طولانی کشید.
اون مرد که یکی از ابروهاش رو بالا برده بود، ازش پرسید: «یه طناب قطع کنندهی جریان قدرت جادویی؟ گفتی کی اینو اختراع کردی؟»
نواه همین طور که به مردی که با دقت داشت طناب رو موشکافی میکرد، خیره شده بود، به طرف در اشاره کرد.
«وقتی کارت تموم شد، میشه بعدش بری؟»
«هاه؟»
«برو بیرون. قبل از این که گزارش سوار مفتی غیر قانونی بدم.»
«چی...»
«مو، بندازش بیرون.»
بچه بدون معطلی به دستورش پاسخ داد. شعلهی سیاه روی دستهاش پدید اومدن و خیلی زود اون مرد رو محاصره کردن. چشمای اون مرد از خجالت برق زد.
«هی، یه لحظه وایسا. الیونورا. تو گفتی میخوای بدونی من کیم؟»
«دیگه برام مهم نیست. میخوام برم بخوابم، پس گمشو بیرون، وقتی بلند شدم، برگرد و به طور رسمی و با ادب بهم بگو. ولی اگه اصلاً نیای هم خیلی بهتر ...
کتابهای تصادفی



