من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 59
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۵۹: آزمایش قدرت
«اگه میخوای به خاطر دست زدن بفرستمت پیش نیروهای امنیتی، انجامش بده، ولی فکر کنم قبلش یه تو دهنی میخوری.»
نواه ایش کرد و بدون معطلی زانوش رو تو دل اون مرد فرو کرد. پوک. خودش که از شنیدن صداش خوشش اومده بود، از درون بهش لبخند زد. از طرف دیگه، چهرهی اون مرد به خاطر درد از قیافه افتاد.
«آه، چیکار داری میکنی؟»
دستی که به کمر نواه گرفته بود رو شل کرد و نواه فوراً دستش رو از خودش پس زد و چند قدم ازش فاصله گرفت. همین طور که به موئل که پشتش بود اشاره کرد، شعلههای سیاه که داشتن هوا رو در بر میگرفتن، بلافاصله از هم پراکنده شدن.
اون مرد در حالی که خط روی پیشونیش پدید اومده بود، زیر لبی گفت: «درد داره.»
«احمق جون، من برای این بهت لگد زدم چون تو مریضی.»
«توی این دو سال چه بلایی سرت اومده که مغزت سفید شده و دهنت انقدر خشن شده؟»
این همون حیرتی بود که کایل لئونارد رو گیج کرده بود. ولی، نواه برای این که توضیحی بهش بده خیلی خسته بود. اون موئل رو توی دستش گرفت و روی صندلیای که رو به روی اون مرد بود نشست.
نواه به اطرافش نگاه کرد. اونا توی یه واگن کوچولو به همراه یه جادوگر قدرتمندی که میتونست موئل رو تحریک کنه گیر افتاده بودن. نواه به بیرون پنجره نگاه کرد و فقط سایهی بلند درختها رو دید. نیمه شب بود. ولی، نواه از این که اون مرد به الیونورا آسیل نزدیک بود خیالش راحت شده بود. شاید اون آدم اون قدرا آدم شروری نبود.
الیونورا به فکر فرار از اتاق افتاد؛ ولی، جادوی اون مرد کنترل در رو به دست گرفته بود. نواه آه کشید و متوجه شد که ب...
کتابهای تصادفی
