فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 58

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۵۸: معشوق پدیدار می‌شه

الیونورا.

همین که نواه اسم جادوگر رو شنید، تونست سر از قضیه در بیاره. اون غریبه‌ی بلوندی که رو به روش بود یه ارتباطی با الیونورا آسیل داشت. نواه با برداشتن عینک 'مسخره‌ای که روی چشمش بود، اون مرده رو از سر تا نوک انگشت پا بررسی کرد.

حتی فکر به این که یه مردی به جذابیت این توی زندگی الیونورا دخیل بود...

اون مرد سرش رو کج کرد و به صندلی خالی‌ای که کنارش بود دست زد و گفت: «به چی نگاه می‌‌کنی، الی؟ بیا بشین.»

«...»

«چیکار داری می‌‌کنی؟ زود باش دیگه.»

نواه سعی کرد از خاطرات جادوگر هویت اون مرد رو به خاطر بیاره ولی تقریباً کار غیر ممکنی بود. تنها چیزی که در موردش مطمئن بود این بود که جادوگر به قدری به اون مرد نزدیک بود که اون با اسم خودمونی صداش می‌‌کرد.

ممکنه به خاطر اضطراب شدیدی که تمام اعصابش رو پر کرده بود باشه یا به خاطر این که اصلاً به بدنی که تسخیرش کرده بود تعلق نداشت که با وجود این که چقدر ناامیدانه ذهنش رو زیر و رو کرد، نتونست هیچ خاطره‌ای رو ازش پیدا کنه.

اون یه دوست بود یا دشمن؟

«واقعاً مطمئنی که می‌‌خوای باهام به هم بزنی؟ اگه واقعاً می‌‌خوای از هم جدا بشیم، یکم از دستت ناراحت می‌شم. به هر حال چند باری از هچل درت آوردم، مگه نه؟»

به نظر نمیومد هیچ شرارتی توی کلماتی که از دهنش بیرون می‌ومد وجود داشته باشه، ولی چشمای آرومش هم اصلاً راضی به نظر نمیومد. حواس نواه بهش هشدار می‌دادن. در همون حین، غریبه بهش خیره شد.

الان باید چه روندی رو پیش بگیره؟

یک، نواه باید تظاهر کنه الیونورا آسیله و به هر حرفی که می‌زنه موافقت کن. ولی من که شخصیت یا شغلش رو نمیدونم، حتی...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی