من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 52
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۵۲: هیولا
وقتی زنجیرها پاره شد، قطار ترق تروق کرد. نواه میترسید که قطار چپ بشه، ولی خوشبختانه، قطار از ریل خارج نشد. کایل لئونارد که رو به روش بود، از جاش بلند شد و گفت: «فکر کنم باید همهی اون قاتلها رو دستگیر کنیم و به مرکز بازداشت تحویلشون بدیم.»
اون قطاری که باید به باتوآنو میرفت، همونی که نواه و موئل الان روش بودن، یواش یواش از سرعتش کاسته شد. در طرف دیگه، قطاری که باید به ادمان مرکزی میرفت، با یه روند مداوم شروع به سرعت گرفتن روی ریل کرد.
نواه کایل لئونارد رو که پشتش رو بهش کرد و به مردی که میخواست بهش ضربه بزنه لگد زد، رو تماشا کرد. همین طور که قطار به مسیرش ادامه داد، رفته رفته بدنشون هم کوچیک و کوچیکتر شد.
«... ظهر سه روز دیگه.» نواه کلماتی که بازپرس بیانشون کرده بود رو زیر لبی گفت و برگشت. پچ پچهای گیج و منگی مسافرین بعد از هیاهوی ناگهانی شنیده شد.
با وجود ترس مداومی که از اوضاع توی ذهنش بود و هنوز به بیرون رخنه نکرده بود، نواه در حالی که دستش به دست موئل بود، سرش رو بالا گرفت. بعدش، در حالی که با اون یکی دستش چمدونی که با زحمت بسته بودش رو به دست گرفته بود، در قطار رو باز کرد.
«تو کی هستی؟»
«دو تا ...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی

