فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 51

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۵۱: سه روزه

«وای!» نواه تونست به می‌له‌های آهنی آویزون بچسیه و خودش رو ثابت نگه داره. معلوم نیست به خاطر این بود که موئل تمرکزش رو توی اون در هم بر همی از دست داده بود یا نه، ولی جادوی نامرئی‌ای که روی بدنش انجام شده بود، ناپدید شد.

نواه در حالی که برای نگه داشتن تعادل خودش داشت دست و پا می‌‌زد، از ناراحتی زیر لب ناسزا می‌‌گفت: «کایل لئونارد... از این کارت نمی‌گذرم. که گفته بودی قطار هنوز سرعت نگرفته ها؟ تمرین بدنی متعادل بهم کمک می‌‌کنه که قدرت بدنیم رو تقویت کنم؟ لعنت خدا بهت...»

همین طور که با دستش بچه رو گرفته بود، یه سری صدای گلوله از پایین اومد.

اون پایین چه خبره؟

خوشبختانه، موئل به‌خاطر باد قوی اون قدرا دور پرت نشده بود.

همین طور که نواه چهار قدم رو سینه خیز رفت، یه جفت دست پاهاش رو گرفتن.

نواه که نفس نگرفته بود، به سمت راه آهنی که جرنگ جرنگ می‌‌کرد، داد زد: «مو، ما باید به کوپه‌ی نهمی بریم، نهمی!» صدای تاپ تاپ بلند قلبش دیگه به گوشش نمی‌رسید. همون طور که بقیه می‌گن، آدرنالین توی شرایط بحرانی به تدریج بالا می‌ره.

فکر کنم اگه بدنم رو خم کنم بهتر باشه... نواه، بدنت رو بیار پایین‌تر و خم خم راه برو!

ایده‌ی خیلی هوشمندانه‌ای بود. بدن لرزونش با ثبات بیشتری شروع به حرکت کرد و می‌‌تونست موئل رو که همون جا کنارشه رو حس کنه.

ولی نمیدونستن که جلوی روشون، خطر در کمینشونه.

بنگ! بنگ!

نواه سرش رو به طرف صدای تیزی که اومد چرخوند و سه جای گلوله رو توی همون جایی که داشت به سمتش سینه خیز می‌‌‌رفت دید. گلوله سقف قطار رو با سرعت مهیبی سوراخ کرده بود و توی هوا محو شده بود.

بنگ!

بدن نواه بلافاصله بعد از این که گلوله از...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی