من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 43
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۴۳: یولِم
کایل لئونارد ناگهان نواه رو کشید، و روی صندلیای که دورتر از در بود گذاشت و در حالی که به ساعتی که روی مچش بود نگاه میکرد، گفت: «نیم ساعت وقت میدم بهش فکر کنی. تا ساعت 3 باید جوابت حاضر باشه.» و به در نزدیک شد.
نواه ازش پرسید: «آه، کجا داری میری؟»
«یه چیزی هست که باید ترتیبش رو بدم. وقتی رفتم، با شنلت سرت رو بپوشون و صورتت رو به کسی نشون نده.»
کایل لئونارد در رو پشت سرش محکم بست و از اتاق رفت. برای یه لحظه کنار در موند، و به سمت راستش نگاه کرد. یه دفعه، گوشههای دهنش بالا رفت و لبخند شرورانهای زد.
یواش یواش، به سمت راست قدم برداشت، نواه با عجله از جاش بلند شد و پنجره رو پایین کشید. بعدش، به بچهای که لباس بندی قرمز پوشیده بود گفت: «مو، قفلی که توی کیف هستش رو بیار بیرون.»
مو به پایین صندلیش سر خورد و سرش رو زیرش برد و چمدون رو بیرون کشید. با انگشتهای کوچیکش قفل و بعد در چمدون رو باز کرد.
چمدون به اندازهی 2 بچهی هم اندازهی موئل که راحت توش جا بشن بزرگ بود. داخل اون چمدون وسایل جادویی که توی خونهی جادوگر بود، وجود داشت. موئل، که موقع بستن چمدون کنار اربابش مونده بود، بلافاصله قفلی که دنبالش میگشت رو پیدا کرد.
موئل حالت پیروزی به خودش گرفت و قفل رو به نواه داد و گفت: «قفل!»
نواه دستی به سرش دست کشید و گفت: «مرسی.»
اون قفل یه ابزار جادویی بود که به هر شکل و ...
کتابهای تصادفی



