من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 35
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۳۵: مرگ مشکوک ساحره
کایل لئونارد در حالی که داشت ظاهر بچه رو بررسی میکرد، اونو به طرف خودش کشید و گفت: «چرا اژدها انگار کوچیک شده؟»
نواه در حالی که سوپش رو فورت میکشید، توضیح داد: «مو گفت اگه بزرگتر بشه، من خستهتر میشم، به خاطر همینم تصمیم گرفت ظاهر خودش رو برگردونه. به خاطرش من امروز میتونم زنده بمونم.»
«خوشحالم از این که اینو میشنوم. تو باید یه زندگی معمولی داشته باشی. به موقع بیدار بشی، به موقع غذا بخوری و به موقع بخوابی. این 3 چیز اون قدرا هم سخت نیستن...»
«جناب، شما میدونین بدترین چیز برای یه بیمار چیه؟»
کایل لئونارد که منتظر جوابش بود، اخم کرد. نواه قاشقش رو به سمت اون گرفت و با چشمایی که از شک باریک شده بود نگاه کرد و گفت: «غر و لند کردن برای بیمار بدترین چیزه.»
«...»
نواه این جمله رو هم اضافه کرد: «مخصوصاً موقع غذا خوردن.»
بازپرس فقط پشتش رو اون طرف کرد، کاملاً بیمحلی کرد انگار نواه ارزش توجه رو نداره. نواه بازپرسی رو که به طرف اتاق نشیمن ناپدید شد و زیرلب یه چیزایی میگفت، تماشا کرد.
کایل لئونارد مکث کرد و به دور و اطراف اتاق نگاه کرد. بعد از یه لحظه سکوت، شروع به جمع و جور کردن وسایلی که روی زمین پخش بودن کرد.
نواه از آشپزخونه داد زد: «پردهها رو کامل بکشید، قربان. اوه، لطفاً پنجرهها رو هم ببندین. نمیتونیم بذاریم دزد بیاد تو خونه.»
«من خدمتکارت نیستم. بهم نگو چیکار کنم.» ولی، با وجود غرغرهایی که میکرد، پنجرهها رو محکم بست و پردهها رو پایین کشید. بین حرفایی که میزد و کاری که انجام میداد، تضاد و تناقض زیادی وجود داشت.
نواه یواشکی نگاهی به بازپرس انداخت و با خودش فکر کرد، 'شاید برای این داره هر کاری بهش بگم انجام میده، چون اشکمو درآورد... باید بیشتر براش آبغوره بگیرم.' و بعد یه لبخند موذیانه زد.
نواه در حالی که تک تک قلوپهایی که از سوپ میخورد رو توی ذهنش حک میکرد، کامل کاسهی خود...
کتابهای تصادفی

