من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 20
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۲۰: بچهی عزیزم، کجا رفتی؟
پارک نواه درحالی که یه بستهی پر از خرتوپرت رو توی دستش نگه داشته بود، به خونه برگشت که به طور عجیبی ساکت و آروم بود. معمولاً، وقتی در رو باز میکرد، یه بچه به طرفش میدویید که لبخند بانشاط بزرگی به صورتش بود.
امروز، هیچکسی به استقبالش نیومده و این موضوع اونو ناراحت کرده بود. نواه نه، فقط ده روز گذشته، نمیشه فقط توی این ده روز احساست نسبت بهش عوض شده باشه!
ولی بچه دقیقاً کجا رفته؟
نواه با عجله وسایل خونه رو روی میز گذاشت و شروع کرد به جستجوی خونه. قبل از این که از خونه بیرون برن، پسر بچهی کوچولو داشت توی تخت بچهگونهی خودش چرت میزد، ولی الان تختش خالی بود.
«بچه کوچولو، کجایی؟»
همینطور که دوروبر اتاق نشیمن و انباری که توی زیرزمین بود رو میگشت، مدام با نگرانی صداش میزد. همون موقع بود که متوجه شد براش اسمی انتخاب نکرده. پارک نواه توی این پونزده روز بهش «تو»، «بچه» و «پسر کوچولو» گفته بود.
«من خیلی نسبت بهش بیعاطفه بودم، من...» اگه میدونستم همچین اتفاقی میافته، بهت یه اسم واقعی و هزاران هزار اسم خودمونی میدادم.
پارک نواه درحالی که امیدوار بود بچه یهو به طور معجزهآسایی بپره بیرون و اونو غافلگیر کنه، یه نفس عمیق کشید و از پلههای مارپ...
کتابهای تصادفی

