من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 19
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۹: عاقبت چرخش راه غیرمنتظره
«لطفاً با جزئیات بهم بگین، در روز دهم آوریل تا هفدهم آوریل، چیکار داشتین میکردین. بانو، بهتره انقدر نخورین. بیشتر از این که یه غذای درست حسابی بخورین، اون تیکهی هلهوهولهی آشغالی رو میخورین.»
«منظورت از هلهوهولهی آشغالی چیه؟ این یه کلوچهی کرهای دستسازه که مجموعهی محدود کیکپزی ملکهی کلوچههای معروف توی شهر فروخته میشه.»
«بانو، شما نباید کلوچههای کرهای بخورین، باید به جاش غذای سالم بخورین. اصلاً بهش فکر کردین اگه شکمتون از این چیزا پر باشه، دیگه نمیتونین شام بخورین؟»
پارک نواه، درحالی که به اتاقی که کایل لئونارد توی اون به غُرولندش ادامه میداد، نگاه میکرد، منمنکنان گفت: «باشه...».
شب گذشته، پارک نواه همینطور که بهخواب رفت، بچه رو توی بغلش نگه داشته بود، ولی وقتی صبح زود از خواب بیدار شد، متوجه شد که بچه غیبش زده. اون فوراً به اتاق نشیمن رفت و صحنهای رو دید که قلبش رو تیکهتیکه کرد؛ بچهی کوچولو آروم روی مبل خوابیده بود. واضح بود که نتونسته خودش توی تختش بره.
«... بانو، مشکلی پیش اومده؟»
«چی؟ اوه، نه هیچی نیست. کجا بودیم؟»
مردی که روبهروش بود، بدون هیچگونه حس همدردی، بهش جواب داد: «من هنوز هیچ کاری نکردم. هی تمرکزمو از دست میدم، ولی وقتش رسیده که ازتون بازجویی کنم. لطفاً باهام روراست باشین.» پارک نواه هم معذبانه سرش رو به علامت تأیید تکون داد.
کایل لئونارد، بازپرس (خدمتکار جدید!)، بالاخره به این نتیجه رسید که پارک نواه به اندازهی کافی بهبود پیدا کرده تا جواب سؤالهاش رو بده، همین که پارک نواه صبحانهش رو بلعید، اونو سر جاش نشوند و بازجوییش رو شروع کرد.
«خب پس، شما هفتهی قبل آخرین دوشنبهای که گذشت به مرکز شهر رفتین؟»
«بله، من شنیده بودم که اون روز مجموعهی محدود لباسهای خواب رو اونجا حراج کردن.»
«اسم اون مغازهای که توش ...
کتابهای تصادفی


