فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم

قسمت: 18

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت ۱۸: یه اژدهای افسرده

امروز، بچه به‌طور غیر‌معمولی عجیب‌وغریب به‌نظر می‌اومد. اون یه شیشه‌شیر رو توی دستش گرفته بود ، همون شیشه‌ای که محبوب‌ترین شیشه‌ی خودش بود، ولی بازم انگار خوش‌حال نبود. پارک نواه یکم به طرفش خم شد و لکه‌های اشک رو روی لپش دید. نواه که غافلگیر شده بود، نون تستش رو کنار گذاشت و ازش پرسید: «عزیزم، گریه کردی؟»

«اوه، من گریه نکردم!»

«منظورت چیه گریه نکردی؟ چشمات که قرمز شده!» پارک نواه دستش رو دراز کرد که بچه‌ی موفرفری رو بگیره، ولی بچه فقط سرش رو تکون داد. اون با خودش فکر کرد «عجیبه». اون تاحالا هیچ‌وقت خودش رو از من دور نمی‌کرد.

«عزیزم، بیا این‌جا.» نواه درحالی که با دستش حالت بغل رو تداعی می‌کرد، دوباره سعی کرد.

بچه که سرش رو پایین انداخته بود، ساکت موند، و از چشم‌توچشم شدن با جادوگر طفره رفت. ولی این دفعه، یواش‌یواش به طرفش یه قدم آهسته برداشت.

حالا که بهش فکر می‌کنم، تا پریروز، تمام ساعت روز بهم چسبیده بود، ولی دیروز وقت کمتری رو باهام گذروند.

«امروز زیاد رشد نکردی. نکنه به خاطر کمبود نیروی جادوییه؟»

بچه، که هنوز از نگاه کردن بهش طفره می‌رفت، یه «نه» آروم رو زمزمه کرد.

«چی داری می‌گی؟ این که تابلوئه. انقدر جلوی من تظاهر نکن، بیا اینجا و بغلم کن.» بچه آخر سر مجبور شد جادوگر رو بغل کنه. پارک نواه اونو روی پاهاش گذاشت، و به خوردن صبحانه‌ش ادامه داد. یه دفعه، کایل لئونارد، که یه پیش‌بند به تن داشت و گردگیر پردار به دستش گرفته بود، به آشپزخونه برگشت.

«اون بچه رو بذار پایین.»

پارک نواه به حرفش بی‌محلی کرد و رو به بچه گفت: «ده دقیقه نگهت می‌دارم.»

هروقت می‌دید که بچه‌ی بیچاره از جدا شدن ازش انقدر غمگین می‌شه، قلبش به درد می‌اومد. برای این چند روز گذشته، نواه خوب استراحت کرده و غذا خورده و تونسته مقداری از قدرتش رو برگردونه؛ پس باور داره با این که برای ده دقیقه‌ی کامل ازش نیروی جادویی کشیده شده، دیگه مثل عروسک‌های پارچه‌ای غش نمی‌کنه.

ولی، طرز برخورد کایل لئونارد نسبت به همیشه سردتر شده بود. «من دیشب اونو بردم و به اتاق خودم فرستادمش که جلوی کشیده شدن همه‌ی نیروی جادویی تو رو بگیرم. و حالا می‌خوای برای ده دقیقه نیروی جادوییت رو بکشه؟»

آخه کی ازت خواسته بود همچین کار...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی