من یه اژدهای سیاه رو بزرگ کردم
قسمت: 17
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۷: میخوای به جاش خدمتکارم بشی؟
اگه بهشتی وجود داشت، ممکن بود این شکلی باشه؟
پارک نواه از خوشحالی هوم کرد، و درحالی که رایحهی کرهای رو به ذهنش میسپرد که از توی آشپزخونه بیرون میاومد، با شادی به طرف دیگهی اتاقش رفت.
این بهشت روی زمینه. چرا کسی بهم نگفته بود که همچین بهشتی روی زمین وجود داره؟
استراتژی کایل لئونارد برای برگردوندن نیروی جادویی این ساحره، همونطور که برنامهریزی شده بود، بهآرومی پیش میرفت. وقتی صبحها از خواب بیدار میشه، بازپرس که به خدمتکارش بدل شده، قبلاً توی چهارچوب در اتاقش دست به سینه و با چشمای باریک منتظرش ایستاده.
اون همیشه این جمله رو میگه: «بانو، وقتشه که دیگه بیدار بشین.»، و پارک نواه رو در میون همهی آهونالههاش از تخت بیرون میکشه. کایل لئونارد اونو به عجله میندازه تا زود به حموم و دستشویی بره؛ درحالی که وانش از قبل پر از آب ولرم شده.
امروز هم مستثنا نبود. بعد از حمومش، پارک نواه لباس به تن کرد و با هیجان به طبقهی پایین رفت که صبحانهی متواضعانهای انتظارش رو میکشید.
خدایا، تاحالا طعم همچین نعمتی رو نچشیده بودم.
صبحانهها معمولاً، به دلیل این که شکمش رو زیادی پر نکنه، شامل یه خوراک ساده بود. ناشتایی امروز یه نون تست بود که روش کره و تخم مرغ، بیکن سرخ شده، کاهوی تازه و گوجه، و یه فنجون شیر گرم قرار داشت. نون تست این صبحانه برای مقدار غذای بچه، به تیکههای کوچیکت...