برگذیدهی خدایان
قسمت: 25
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
کازوتو رو به هلا کرد و گفت
" هلا ، آیا می توانی ، از جادوی ابعاد استفاده کنی؟"
هلا با اینکه بسیار خشمگین بود ، اما خودش رو کنترل کرد و با لحنی که مشخص بود به سختی جلوی خودش را می گیرد که فریاد نزند گفت
" آره ، ولی فقط می توانم از نوع زخیره سازی استفاده کنم"
کازوتو لبخند ترسناکی زد و گفت
" خب این دقیقا چیزیه که نیاز دارم"
(Pov M)
هوفف، چرا این یارو نمی میره؟
من الان چند بار سرش رو از بدنش جدا کردم ، ولی انگار قصد مردن نداره
دختر بچه ای که جلوی M ایستاده بود ، احتمالا 12 یا 13 ساله بود ، و موهایش رو به حالت گوش های خرگوش بسته بود ، او مو های صورتی رنگ و چشمانی طلایی رنگ داشت
دختر بچه ، سرش رو به سمت چپ کج کرد و عروسکی که توی بغلش بود رو محکم تر گرفت و با لبخندی روی لب گفت
" آقا ، شما مامان من رو ندیدی؟"
باید اعتراف کنم که از این بچه یکم ترسیدم ، فقط یکم
این بچه خیلی شبیه موجودات توی فیلم های ترسناکه
به هر حال فکر کنم که نیازی به کشتنش نیست، اون فقط یه بچه هست که توانایی ماورایی داره
"حالا به این نتیجه رسیدی؟"
دئوث با لحنی تمسخر آمیز این رو گفت
به دئوث توجهی نمی کنم و نزدیک اون دختر بچه می روم و سر او را نوازش می کنم و می گویم
" دختر کوچولو ، من نمی دونم که مامانت کجاست ، اما اگه کلمه من تسلیمم رو بلند بگی ، من داداش بزرگت می شم و کمکت می کنم مامانت رو پیداکنی"
دختر با احساس شادی و هیجان فراوان گفت
" واقعا؟! "
لبخندی زدم و گفتم
"آره"
فکر می کردم این بچه باید 12 ساله باشه ، اما به نظر می رسه که به اندازه یه بچه 5 ساله هوش داره
ولی به سود منه
(POV کازوتو)
بعد از اینکه مبارزه تموم شد ، اونها من رو از محل آزمون بیرون آوردند
وقتی من به اونجا انتقال پیدا کردم ، دیدم که هیچ کس در حال حاظر مبارزه اش رو تموم نکرده
پس تصمیم گرفتم ، یکم با این ***یان بی فایده صحبت کنم
صورتم رو به طرف آرتمیس کردم و لبخندی زدم و گفتم
" آرتمیس ، فکر کنم این اولین باریه که من و تو همدیگه رو از نزدیک می بینیم"
آرتمیس ،مو ها و چشمانی به رنگ آبی آسمانی داشت و پوستش مانند ماه سفید بود
آرتمیس وقتی صدای من رو شنید صورتش رو به طرف دیگری چرخواند و با من صحبت نکرد
آها ، فکر کنم هنوز بخاطر اینکه بهش گفتم " باکره" ناراحته. من بدون لحظه ای مکث با صدایی بلند گفتم
" آها ، آرتمیس ، هنوز بخاطر اینکه من بهت گفتم باکره ناراحتی؟ "
گونه های آرتمیس کمی سرخ شد و آرتمیس سریعا صورتش رو به سمت من برگردوند و چشمانش رو بست و با صدای بلندی فریاد زد
"من باکره نیستمممم"
من تمام تلاش خودم رو می کردم که نخندم ، اما خیلی سخت بود که به اینجور رفتار ها نخندی
آخه با اینکه اون *** بود و هزاران سال عمر کرده بود ، اما دقیقا مانند یک بچه 4 ساله رفتار می کنه
هر کس که آرتمیس رو برای اولین بار ببینه ، تصور می کنه که اون یک زن بالغ و فهمیده است
ولی یکم که سر به سر آرتمیس بزاری ، کل تصوری که از اون داشتی نابود می شه
همینطور که توی افکار خودم غرق شده بودم ، صدای خنده ای من رو از افکارم بیرون کشید
"پوفففف، از این انسان خیلی خوشم میاد، نظر تو چیه خواهر؟ "
آرتمیس مشت هاش رو گره کرد و با فریاد بلندی گفت
" ساکت شو آپولو "
آپولو که همچنان داشت می خندید ، با یکی از دستانش اشک هاش رو پاک کرد
من که اصلا حوصله این خواهر و برادر رو ندارم ، بیشتر ترجیح می دهم مبارزه بقیه رو تماشا کنم
توی صفحه وسط از هفت صفحه معلق ، تصویر مبارزه من بود که حالا خالیه
و توی تصویر اول از سمت چپ ، مبارزه یک مرد سیاه پوست قد بلند رو با یک مرد سفید پوست ، که قد اون هم تقریبا به اندازه قد مرد سیاه پوسته
مرد سیاه پوست ، به نظر می رسه که از خودش خیلی مطمئنه ، برای همین اولین حمله رو اون انجام می ده.
خب ، از این کارش خیلی خوشم اومد ، در واقع من اصلا با آدمایی که منتظر می مانند حریف اول حمله کنه تا حرکات حریف رو تحلیل کنند ، رابطه خوبی ندارم
وقتی مرد سیاه پوست به نزدیکی مرد سفید پوست رسید ، مشت خود را عقب برد و با تمام توانبه سمت مرد سفید پوست حرکت داد
مرد سفید پوست ، یک لبخند کج زده بود ، و دست چپش را جلو برد و پوست دست چپش به سنگ تبدیل شد
راستش اسم این گونه رو نمی دونم ، من فقط گونه های معروفی مانند ، اِلف ها ، گرگینه ها ، خون آشام ها و این طور موجودات رو می شناسم
در همین لحظه ای که بدن مرد سنگی شد ، مرد سیاه پوست ، به عقب پرید و صدایی مانند گرگ داد و خز تمام بدنش رو فرا گرفت
اوه ، این مبارزه قراره جالب باشه ، من که خیلی می خوام نتیجه رو بدونم.
بچه ها یه چهار تا کامنت بزارید لذت ببریم
" هلا ، آیا می توانی ، از جادوی ابعاد استفاده کنی؟"
هلا با اینکه بسیار خشمگین بود ، اما خودش رو کنترل کرد و با لحنی که مشخص بود به سختی جلوی خودش را می گیرد که فریاد نزند گفت
" آره ، ولی فقط می توانم از نوع زخیره سازی استفاده کنم"
کازوتو لبخند ترسناکی زد و گفت
" خب این دقیقا چیزیه که نیاز دارم"
(Pov M)
هوفف، چرا این یارو نمی میره؟
من الان چند بار سرش رو از بدنش جدا کردم ، ولی انگار قصد مردن نداره
دختر بچه ای که جلوی M ایستاده بود ، احتمالا 12 یا 13 ساله بود ، و موهایش رو به حالت گوش های خرگوش بسته بود ، او مو های صورتی رنگ و چشمانی طلایی رنگ داشت
دختر بچه ، سرش رو به سمت چپ کج کرد و عروسکی که توی بغلش بود رو محکم تر گرفت و با لبخندی روی لب گفت
" آقا ، شما مامان من رو ندیدی؟"
باید اعتراف کنم که از این بچه یکم ترسیدم ، فقط یکم
این بچه خیلی شبیه موجودات توی فیلم های ترسناکه
به هر حال فکر کنم که نیازی به کشتنش نیست، اون فقط یه بچه هست که توانایی ماورایی داره
"حالا به این نتیجه رسیدی؟"
دئوث با لحنی تمسخر آمیز این رو گفت
به دئوث توجهی نمی کنم و نزدیک اون دختر بچه می روم و سر او را نوازش می کنم و می گویم
" دختر کوچولو ، من نمی دونم که مامانت کجاست ، اما اگه کلمه من تسلیمم رو بلند بگی ، من داداش بزرگت می شم و کمکت می کنم مامانت رو پیداکنی"
دختر با احساس شادی و هیجان فراوان گفت
" واقعا؟! "
لبخندی زدم و گفتم
"آره"
فکر می کردم این بچه باید 12 ساله باشه ، اما به نظر می رسه که به اندازه یه بچه 5 ساله هوش داره
ولی به سود منه
(POV کازوتو)
بعد از اینکه مبارزه تموم شد ، اونها من رو از محل آزمون بیرون آوردند
وقتی من به اونجا انتقال پیدا کردم ، دیدم که هیچ کس در حال حاظر مبارزه اش رو تموم نکرده
پس تصمیم گرفتم ، یکم با این ***یان بی فایده صحبت کنم
صورتم رو به طرف آرتمیس کردم و لبخندی زدم و گفتم
" آرتمیس ، فکر کنم این اولین باریه که من و تو همدیگه رو از نزدیک می بینیم"
آرتمیس ،مو ها و چشمانی به رنگ آبی آسمانی داشت و پوستش مانند ماه سفید بود
آرتمیس وقتی صدای من رو شنید صورتش رو به طرف دیگری چرخواند و با من صحبت نکرد
آها ، فکر کنم هنوز بخاطر اینکه بهش گفتم " باکره" ناراحته. من بدون لحظه ای مکث با صدایی بلند گفتم
" آها ، آرتمیس ، هنوز بخاطر اینکه من بهت گفتم باکره ناراحتی؟ "
گونه های آرتمیس کمی سرخ شد و آرتمیس سریعا صورتش رو به سمت من برگردوند و چشمانش رو بست و با صدای بلندی فریاد زد
"من باکره نیستمممم"
من تمام تلاش خودم رو می کردم که نخندم ، اما خیلی سخت بود که به اینجور رفتار ها نخندی
آخه با اینکه اون *** بود و هزاران سال عمر کرده بود ، اما دقیقا مانند یک بچه 4 ساله رفتار می کنه
هر کس که آرتمیس رو برای اولین بار ببینه ، تصور می کنه که اون یک زن بالغ و فهمیده است
ولی یکم که سر به سر آرتمیس بزاری ، کل تصوری که از اون داشتی نابود می شه
همینطور که توی افکار خودم غرق شده بودم ، صدای خنده ای من رو از افکارم بیرون کشید
"پوفففف، از این انسان خیلی خوشم میاد، نظر تو چیه خواهر؟ "
آرتمیس مشت هاش رو گره کرد و با فریاد بلندی گفت
" ساکت شو آپولو "
آپولو که همچنان داشت می خندید ، با یکی از دستانش اشک هاش رو پاک کرد
من که اصلا حوصله این خواهر و برادر رو ندارم ، بیشتر ترجیح می دهم مبارزه بقیه رو تماشا کنم
توی صفحه وسط از هفت صفحه معلق ، تصویر مبارزه من بود که حالا خالیه
و توی تصویر اول از سمت چپ ، مبارزه یک مرد سیاه پوست قد بلند رو با یک مرد سفید پوست ، که قد اون هم تقریبا به اندازه قد مرد سیاه پوسته
مرد سیاه پوست ، به نظر می رسه که از خودش خیلی مطمئنه ، برای همین اولین حمله رو اون انجام می ده.
خب ، از این کارش خیلی خوشم اومد ، در واقع من اصلا با آدمایی که منتظر می مانند حریف اول حمله کنه تا حرکات حریف رو تحلیل کنند ، رابطه خوبی ندارم
وقتی مرد سیاه پوست به نزدیکی مرد سفید پوست رسید ، مشت خود را عقب برد و با تمام توانبه سمت مرد سفید پوست حرکت داد
مرد سفید پوست ، یک لبخند کج زده بود ، و دست چپش را جلو برد و پوست دست چپش به سنگ تبدیل شد
راستش اسم این گونه رو نمی دونم ، من فقط گونه های معروفی مانند ، اِلف ها ، گرگینه ها ، خون آشام ها و این طور موجودات رو می شناسم
در همین لحظه ای که بدن مرد سنگی شد ، مرد سیاه پوست ، به عقب پرید و صدایی مانند گرگ داد و خز تمام بدنش رو فرا گرفت
اوه ، این مبارزه قراره جالب باشه ، من که خیلی می خوام نتیجه رو بدونم.
بچه ها یه چهار تا کامنت بزارید لذت ببریم