برگذیدهی خدایان
قسمت: 26
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
گرگینه به طرف مردی که اکنون از سنگ پوشیده شده بود پرید و با یک ضربه محکم او را به طرف دیگری پرتاب کرد
بخشی از سنگ های روی بدن مرد در اثر ضربه از بین رفت ، اما او سریعا آنها را احیا کرد
" ضربه قدرت مندی بود ، اما برای شکست دادن من کافی نیست "
مرد سنگی ، دستش رو توی زمین فرو کرد ، با اینکه کف زمین بسیار محکم به نظر می رسید ، اما او موفق شد با اولین تلاش ، زمین را سوراخ کند
بعد دستش رو تا آرنج توی زمین فرو کرد
گرگینه ، طوری که انگار فهمیده بود مرد سنگی قصد چه کاری را دارد ، جهش بلندی به سمت او کرد و با دو دستش در هنگامی که داشت به روی مرد سنگی سقوط می کرد ، ضربه محکمی به سر او وارد کرد ، و سر مرد سنگی خیلی محکم به زمین برخورد کرد و در اثر ضربه ، گرد و خاک زیادی به هوا بلند شد که مانع از دیده شدن مرد سنگی می شد
گرگینه ، چند قدمی عقب رفت و منتظر ماند تا گرد و خاک کنار رود ، تا بتواند ببیند آیا ضربه اش اثر داشته یا نه
وقتی گرد و خاک کنار رفت ، اثری از مرد سنگی نبو ، و فقط چند تکه سنگ روی زمین بود و در کنار آن حفره ای وجود داشت
" یعنی من فقط با یک ضربه کار رو تموم کردم؟ "
در همان لحظه ، دست بزرگی از زیر زمین بیرون آمد و پای گرگینه را گرفت
بعد ، یک غول سنگی ، با ارتفاع حدود 10 متر از زیر زمین بیرون آمد و گرگینه را از پایش گرفت و در هوا معلق نگه داشت
غول سنگی ، شروع به صحبت کرد و با صدایی کلفت گفت
" هههههه، تو فقط یه توله سگی ، فکر نکن که می توانی من رو شکست بدی"
گرگینه با شنیدن این حرف ها ، مشت هایش را گره کرد و دندان هایش را نشان داد و بعد خز سیاه رنگ او ، به آرامی آبی رنگ می شد و بعد از گذر چند ثانیه ، خز او کاملا به رنگ آبی تیره شده بود
گرگینه با صدایی که از خشم می لرزید گفت
" تو تاوان تمسخر من رو پس می دی "
گرگینه ، پشتکی زد و روی سر غول سنگی پرید و شروع کرد به زدن ضربات پی در پی و قدرتمندی بر سر و صورت غول سنگی
بعد از گذشت فقط چند ثانیه ، سر غول سنگی ، متلاشی شد و جسم بی جان او بر روی زمین افتاد
و گرگینه با غرور روی جسد او ایستاد و زوزه بلندی کشید
کازوتو ، دستش را زیر فک خود گذاش و گفت
" مثله اینکه این گرگینه عادی نیست ، آخه گرگینه ها فقط در زیر نور ماه افزایش قدرت می یابند ، اما او با اینکه روز بود ، توانست تغییر حالت بدهد"
باید از حالا حواسم باشه فرد اشتباهی رو ناراحت نکنم ، این دور حریف های سر سختی دارم
کازوتو ، به بقیه صفحه ها هم نگاه کرد و دید که آنها هم مبارزه شان به اتمام رسیده
" خب، یک دوست بهتر از یک دشمن یا یک فرد بی طرفه"
کازوتو به سمت مرد سیاه پوستی که به تازگی از حالت گرگینه خود بیرون آمده بود و از طریق دروازه به اینجا آمده بود رفت
کازوتو لبخند دوستانه ای زد و دستش را به قصد دست دادن جلو آورد و گفت
" سلام ، من کازوتو ام ، می توانم اسمت رو بپرسم؟"
مرد سیاه پوست ، بدن عضله ای و قدی بلند داشت ، او دستش را روی سر کچل خود کشید ، و با گونه هایی که کمی سرخ شده بودند ، دستش را جلو برد و با کازوتو دست داد و با لکنت زبان گفت
" از-از آشنایی باهات خوش بختم ، اسم من نیکولاس هستش"
لبخند کازوتو پر رنگ تر شد و گفت
" من هم همینطور ، امیدوارم رابطه خوبی با هم برقرار کنیم"
بعد ، کازوتو دستش را از دست نیکولاس جدا کرد و همانطور که از او دور می شد گفت
" احتمالا از حالا بیشتر با هم برخورد می کنیم"
نیکولاس ، از رفتار کازوتو تعجب کرده بود ، رفتار دوستانه کازوتو برای اون جدید بود
اون یکی از گرگینه هایی بود که زیر نور ماه سرخ به دنیا آمده بود ، و چون همه گرگینه ها در زیر نور ماه آبی به دنیا میان
نیکولاس ، به دلیل اینکه متفاوت از دیگران بود از جامعه ترد شده بود و حتی بقیه گرگینه ها اون رو شوم می دونستند
ولی کازوتو ، با اینکه غریبه بود ، و چون مبارزه اش رو زود تر از نیکولاس تمام کرده بود ، احتملا قدرت عجیب نیکولاس را دیده بود
اما از اون نترسید و این باعث شد ، که جوانه دوستی کازوتو در قلب نیکولاس شکوفه بزنه
بخشی از سنگ های روی بدن مرد در اثر ضربه از بین رفت ، اما او سریعا آنها را احیا کرد
" ضربه قدرت مندی بود ، اما برای شکست دادن من کافی نیست "
مرد سنگی ، دستش رو توی زمین فرو کرد ، با اینکه کف زمین بسیار محکم به نظر می رسید ، اما او موفق شد با اولین تلاش ، زمین را سوراخ کند
بعد دستش رو تا آرنج توی زمین فرو کرد
گرگینه ، طوری که انگار فهمیده بود مرد سنگی قصد چه کاری را دارد ، جهش بلندی به سمت او کرد و با دو دستش در هنگامی که داشت به روی مرد سنگی سقوط می کرد ، ضربه محکمی به سر او وارد کرد ، و سر مرد سنگی خیلی محکم به زمین برخورد کرد و در اثر ضربه ، گرد و خاک زیادی به هوا بلند شد که مانع از دیده شدن مرد سنگی می شد
گرگینه ، چند قدمی عقب رفت و منتظر ماند تا گرد و خاک کنار رود ، تا بتواند ببیند آیا ضربه اش اثر داشته یا نه
وقتی گرد و خاک کنار رفت ، اثری از مرد سنگی نبو ، و فقط چند تکه سنگ روی زمین بود و در کنار آن حفره ای وجود داشت
" یعنی من فقط با یک ضربه کار رو تموم کردم؟ "
در همان لحظه ، دست بزرگی از زیر زمین بیرون آمد و پای گرگینه را گرفت
بعد ، یک غول سنگی ، با ارتفاع حدود 10 متر از زیر زمین بیرون آمد و گرگینه را از پایش گرفت و در هوا معلق نگه داشت
غول سنگی ، شروع به صحبت کرد و با صدایی کلفت گفت
" هههههه، تو فقط یه توله سگی ، فکر نکن که می توانی من رو شکست بدی"
گرگینه با شنیدن این حرف ها ، مشت هایش را گره کرد و دندان هایش را نشان داد و بعد خز سیاه رنگ او ، به آرامی آبی رنگ می شد و بعد از گذر چند ثانیه ، خز او کاملا به رنگ آبی تیره شده بود
گرگینه با صدایی که از خشم می لرزید گفت
" تو تاوان تمسخر من رو پس می دی "
گرگینه ، پشتکی زد و روی سر غول سنگی پرید و شروع کرد به زدن ضربات پی در پی و قدرتمندی بر سر و صورت غول سنگی
بعد از گذشت فقط چند ثانیه ، سر غول سنگی ، متلاشی شد و جسم بی جان او بر روی زمین افتاد
و گرگینه با غرور روی جسد او ایستاد و زوزه بلندی کشید
کازوتو ، دستش را زیر فک خود گذاش و گفت
" مثله اینکه این گرگینه عادی نیست ، آخه گرگینه ها فقط در زیر نور ماه افزایش قدرت می یابند ، اما او با اینکه روز بود ، توانست تغییر حالت بدهد"
باید از حالا حواسم باشه فرد اشتباهی رو ناراحت نکنم ، این دور حریف های سر سختی دارم
کازوتو ، به بقیه صفحه ها هم نگاه کرد و دید که آنها هم مبارزه شان به اتمام رسیده
" خب، یک دوست بهتر از یک دشمن یا یک فرد بی طرفه"
کازوتو به سمت مرد سیاه پوستی که به تازگی از حالت گرگینه خود بیرون آمده بود و از طریق دروازه به اینجا آمده بود رفت
کازوتو لبخند دوستانه ای زد و دستش را به قصد دست دادن جلو آورد و گفت
" سلام ، من کازوتو ام ، می توانم اسمت رو بپرسم؟"
مرد سیاه پوست ، بدن عضله ای و قدی بلند داشت ، او دستش را روی سر کچل خود کشید ، و با گونه هایی که کمی سرخ شده بودند ، دستش را جلو برد و با کازوتو دست داد و با لکنت زبان گفت
" از-از آشنایی باهات خوش بختم ، اسم من نیکولاس هستش"
لبخند کازوتو پر رنگ تر شد و گفت
" من هم همینطور ، امیدوارم رابطه خوبی با هم برقرار کنیم"
بعد ، کازوتو دستش را از دست نیکولاس جدا کرد و همانطور که از او دور می شد گفت
" احتمالا از حالا بیشتر با هم برخورد می کنیم"
نیکولاس ، از رفتار کازوتو تعجب کرده بود ، رفتار دوستانه کازوتو برای اون جدید بود
اون یکی از گرگینه هایی بود که زیر نور ماه سرخ به دنیا آمده بود ، و چون همه گرگینه ها در زیر نور ماه آبی به دنیا میان
نیکولاس ، به دلیل اینکه متفاوت از دیگران بود از جامعه ترد شده بود و حتی بقیه گرگینه ها اون رو شوم می دونستند
ولی کازوتو ، با اینکه غریبه بود ، و چون مبارزه اش رو زود تر از نیکولاس تمام کرده بود ، احتملا قدرت عجیب نیکولاس را دیده بود
اما از اون نترسید و این باعث شد ، که جوانه دوستی کازوتو در قلب نیکولاس شکوفه بزنه
کتابهای تصادفی


