برگذیدهی خدایان
قسمت: 24
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
(POV کازوتو)
در حال تماشای شرکت کننده های این آزمون از طریق صفحه های معلقی که توی هوا هستند ، هستم
من مخصوصا به صفحه ای که M را نشان می دهد ، توجه می کنم
به نظر میرسه که اون هم اعتقادی به استراتژی نداره ، چون داره سرباز هاش رو با دستای خودش به آغوش مرگ می فرسته
البته من که بدم نیومده ، خیلی دلم می خواد که اون شکست بخوره
ولی بعد از گذشت چند دقیقه فهمیدم که حتی تصور شکست دادن او یک چیز غیر ممکنه ، البته فعلا.
خیلی دلم می خواهد ، که فریاد هایی اون که از روی درد و عذابه رو بشنوم ، فریاد های کسی که اینهمه قدرت داره
به نظر می رسه که فقط M کارش رو تموم کرده ، چون مثل دیوانه ها این کار رو انجام داد
اما برعکس M ، به نظر میرسه که بقیه دارند از تمام هوش خودشون استفاده می کنند.
خب ، این آزمون در واقع برای هوش بوده ، نه اینکه قدرت مطلق رو نشون بدی
بعد از چند دقیقه ، بقیه هم کارشون تمام می شود ، و حالا می توانند ماموریت بعدی رو شروع کنیم
طبق انتطار ، چند نفر هم توی این مبارزه جون خودشون رو از دست دادند
و حالا از 17 نفر به 14 نفر کاهش یافته ایم
وقتی شرکت کننده ها در حال آزمون دادن بودند ، ***یان المپیوس در حال صحبت کردن بودند ، اما به دلیل مانع جادویی که وجود داشت ، من
نمی توانستم صدای اونها رو بشنوم.
وقتی که من در حال فکر کردن بودم ، صدای زئوس من رو از فکر بیرون آورد
" شرکت کننده ها ، ما یک تصمیم گرفتیم ، و اون اینه که به جای برگذاری همه ی 12 آزمون ، ما توی 2 آزمون همه چیز رو تموم کنیم"
زئوس ساکت می شود و هرا ، که همسر زئوس است ، شروع به صحبت می کنه
" در آزمون اول شما دو به دو با همدیگه مبارزه می کنید و با این کار هفت نفر از شما حذف می شوند ، و همچنین این مبارزه هیچ قانونی نداره و می توانید از هر چیزی که دارید استفاده کنید"
خب ، این خبر خیلی خوبی برای منه ، چون به هر حال ، قدرت فعلی من ، وابسته به هلا و اسلحه هامه.
ولی فقط آرزو می کنم که مبارزه من با M نباشه ، چون حتی با استفاده از هلا هم هنوز احتمال شکست من خیلی زیاده
بعد "هرا" دوباره شروع به صحبت کرد
" حالا شرکت کنندگان به صورت اتفاقی به میدان های مبارزه منتقل می شوند ، و همچنین اجازه کشتن همدیگه رو هم دارید"
بعد ناگهان یک نور کور کننده را دیدم و چشمانم را بستم، و وقتی چشمانم را باز کردم دیدم که وسط میدان مبارزه گلادیاتور ها هستم
کمی اطرافم رو بررسی کردم و دیدم که یه دختر نسبتا جوان اونطرف ایستاده و آماده مبارزه شده
" دختر کوچولو، قصد مبارزه نداری؟"
دختر بدون هشتار دادن ساعقه ای از کف دستانش به سمت کازوتو رها کرد و کازوتو به دلیل غافل گیر شدن ، وقت طفره رفتن از اون رو نداشت
کازوتو در ابتدای مبارزه ، ضربه سنگینی از دختر جوان دریافت می کنه
اما ، آسیب زیادی ندیده و حدود 5 یا 6 درصد از HP کازوتو کاهش یافته
کازوتو به سرعت خنجر های آشوب رو از فضای سیستم بیرون می آورد و با سرعت زیاد به سمت دختر جوان می رود
دختر جوان کمی عقب می پرد ، و یک خنجر در دست می گیرد ، که مانند خنجر های نینجوتسو است و آن را به طرف کازوتو پرتاب می کند
کازوتو خنجر را با دو انگشتش متوقف می کند ، اما خنجر در دستش منفجر می شود و انگشتان دست چپش آسیب شدیدی می بینند
" هههه، بهتره از حالا زیاد به خودت مغرور نشی"
دختر جوان که از حمله خودش راضی بود ، در حال تمسخر کازوتو بود
اما اون نمی دونست ، همون لحظه که کازوتو حمله کرد ، هلا را در پشت سر او احضار کرد.
هلا که پشت سر اون دختر بود ، ضربه محکمی به کمر او زد و او را به سمت کازوتو پرتاب کرد
دختر که شکه شده بود ، مقداری خون صرفه کرد و با صورت به زمین برخورد کرد
کازوتو بالای سر او نشست و مو های او را گرفت و او را از موهایش بلند کرد و به صورت دختر نگاه کرد
دختر جوان ، چشمانی قرمز رنگ ، بینی کوچک ، لب هایی کوچک ، اما آب دار و صورتی گرد داشت ، همچنین مو های او نیز به رنگ چشمانش بود
دختر دندان هایش رو به هم فشرد و با صدایی گرفته گفت
" *** ، فکر کردی خانواده ام می زارند تو از زیر بار مجازات این کار فرار کنی؟"
کازوتو لبخند کجی زد و زبانش را روی لب های خودش کشید و صورت دختر را بالا تر آورد و لب هایش رو محکم و خشن بوسید و گفت
" ممنون بابت غذا"
دختر که هنوز در شوک بود ، ناگهان به خود آمد و می خواست که فریاد بزند ، اما خونی که در دهانش جمع شده بود ، اجازه این کار را نمی داد و فقط صدایی خفه بیرون آمد که گفت
" خودم می کشمت مادر ***"
هلا هنگام این کار به آنها نگاه می کرد ، و با مشتی گره کرده لب های خودش را می جوید
کازوتو بدون توجه به هلا ، صورت دختر جوان را لیس زد و گفت
"اینقدر بی ادب نباش ، قراره حسابی خوش بگذرونیم"
در حال تماشای شرکت کننده های این آزمون از طریق صفحه های معلقی که توی هوا هستند ، هستم
من مخصوصا به صفحه ای که M را نشان می دهد ، توجه می کنم
به نظر میرسه که اون هم اعتقادی به استراتژی نداره ، چون داره سرباز هاش رو با دستای خودش به آغوش مرگ می فرسته
البته من که بدم نیومده ، خیلی دلم می خواد که اون شکست بخوره
ولی بعد از گذشت چند دقیقه فهمیدم که حتی تصور شکست دادن او یک چیز غیر ممکنه ، البته فعلا.
خیلی دلم می خواهد ، که فریاد هایی اون که از روی درد و عذابه رو بشنوم ، فریاد های کسی که اینهمه قدرت داره
به نظر می رسه که فقط M کارش رو تموم کرده ، چون مثل دیوانه ها این کار رو انجام داد
اما برعکس M ، به نظر میرسه که بقیه دارند از تمام هوش خودشون استفاده می کنند.
خب ، این آزمون در واقع برای هوش بوده ، نه اینکه قدرت مطلق رو نشون بدی
بعد از چند دقیقه ، بقیه هم کارشون تمام می شود ، و حالا می توانند ماموریت بعدی رو شروع کنیم
طبق انتطار ، چند نفر هم توی این مبارزه جون خودشون رو از دست دادند
و حالا از 17 نفر به 14 نفر کاهش یافته ایم
وقتی شرکت کننده ها در حال آزمون دادن بودند ، ***یان المپیوس در حال صحبت کردن بودند ، اما به دلیل مانع جادویی که وجود داشت ، من
نمی توانستم صدای اونها رو بشنوم.
وقتی که من در حال فکر کردن بودم ، صدای زئوس من رو از فکر بیرون آورد
" شرکت کننده ها ، ما یک تصمیم گرفتیم ، و اون اینه که به جای برگذاری همه ی 12 آزمون ، ما توی 2 آزمون همه چیز رو تموم کنیم"
زئوس ساکت می شود و هرا ، که همسر زئوس است ، شروع به صحبت می کنه
" در آزمون اول شما دو به دو با همدیگه مبارزه می کنید و با این کار هفت نفر از شما حذف می شوند ، و همچنین این مبارزه هیچ قانونی نداره و می توانید از هر چیزی که دارید استفاده کنید"
خب ، این خبر خیلی خوبی برای منه ، چون به هر حال ، قدرت فعلی من ، وابسته به هلا و اسلحه هامه.
ولی فقط آرزو می کنم که مبارزه من با M نباشه ، چون حتی با استفاده از هلا هم هنوز احتمال شکست من خیلی زیاده
بعد "هرا" دوباره شروع به صحبت کرد
" حالا شرکت کنندگان به صورت اتفاقی به میدان های مبارزه منتقل می شوند ، و همچنین اجازه کشتن همدیگه رو هم دارید"
بعد ناگهان یک نور کور کننده را دیدم و چشمانم را بستم، و وقتی چشمانم را باز کردم دیدم که وسط میدان مبارزه گلادیاتور ها هستم
کمی اطرافم رو بررسی کردم و دیدم که یه دختر نسبتا جوان اونطرف ایستاده و آماده مبارزه شده
" دختر کوچولو، قصد مبارزه نداری؟"
دختر بدون هشتار دادن ساعقه ای از کف دستانش به سمت کازوتو رها کرد و کازوتو به دلیل غافل گیر شدن ، وقت طفره رفتن از اون رو نداشت
کازوتو در ابتدای مبارزه ، ضربه سنگینی از دختر جوان دریافت می کنه
اما ، آسیب زیادی ندیده و حدود 5 یا 6 درصد از HP کازوتو کاهش یافته
کازوتو به سرعت خنجر های آشوب رو از فضای سیستم بیرون می آورد و با سرعت زیاد به سمت دختر جوان می رود
دختر جوان کمی عقب می پرد ، و یک خنجر در دست می گیرد ، که مانند خنجر های نینجوتسو است و آن را به طرف کازوتو پرتاب می کند
کازوتو خنجر را با دو انگشتش متوقف می کند ، اما خنجر در دستش منفجر می شود و انگشتان دست چپش آسیب شدیدی می بینند
" هههه، بهتره از حالا زیاد به خودت مغرور نشی"
دختر جوان که از حمله خودش راضی بود ، در حال تمسخر کازوتو بود
اما اون نمی دونست ، همون لحظه که کازوتو حمله کرد ، هلا را در پشت سر او احضار کرد.
هلا که پشت سر اون دختر بود ، ضربه محکمی به کمر او زد و او را به سمت کازوتو پرتاب کرد
دختر که شکه شده بود ، مقداری خون صرفه کرد و با صورت به زمین برخورد کرد
کازوتو بالای سر او نشست و مو های او را گرفت و او را از موهایش بلند کرد و به صورت دختر نگاه کرد
دختر جوان ، چشمانی قرمز رنگ ، بینی کوچک ، لب هایی کوچک ، اما آب دار و صورتی گرد داشت ، همچنین مو های او نیز به رنگ چشمانش بود
دختر دندان هایش رو به هم فشرد و با صدایی گرفته گفت
" *** ، فکر کردی خانواده ام می زارند تو از زیر بار مجازات این کار فرار کنی؟"
کازوتو لبخند کجی زد و زبانش را روی لب های خودش کشید و صورت دختر را بالا تر آورد و لب هایش رو محکم و خشن بوسید و گفت
" ممنون بابت غذا"
دختر که هنوز در شوک بود ، ناگهان به خود آمد و می خواست که فریاد بزند ، اما خونی که در دهانش جمع شده بود ، اجازه این کار را نمی داد و فقط صدایی خفه بیرون آمد که گفت
" خودم می کشمت مادر ***"
هلا هنگام این کار به آنها نگاه می کرد ، و با مشتی گره کرده لب های خودش را می جوید
کازوتو بدون توجه به هلا ، صورت دختر جوان را لیس زد و گفت
"اینقدر بی ادب نباش ، قراره حسابی خوش بگذرونیم"
کتابهای تصادفی

