فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

سپند: دشمن درون

قسمت: 6

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
 آسمان ابری و آماده گریستن بود.پس از حضور کاوه، اوژن او را به عمارتش دعوت کرد که اوژن و ارسلان برای شنیدن سخنان کاوه گرد یک میز جمع شدند. در ابتدا سکوت قابل لمس بود و این به اضطراب ارسلان می افزود. حرف های ناگفته در هوا شناور و حالت چهره اوژن ماسکی از نگرانی و عدم اطمینان بود تا اینکه بالاخره کاوه صدای سکوت را شکست: 
"متاسفم که مزاحم اوقات شریف شدم. اما مطلبی بود که باید خدمتتون عرض میکردم." 
اوژن سرش را بالا گرفت. و چشمانش درحال سنجیدن کاوه بودند: 
"نیاز نیست اینقدر رسمی باشید. من و همسرم زندگی پسرمونو به شما مدیون هستیم." 
کاوه پیش از صحبت کمی فکر کرد، سپس ادامه داد: 
"متشکرم. حقیقتش دلیل حضورم این مرد جوان هست." 
چشمانش تیز و بر ارسلان قفل شد: 
"مرد جوان، قدرتی که در مراسم نشان دادی... اون دقیقا چی بود؟! چطور اون شعله ها رو کنترل میکردی؟" 
اوژن برای لحظه ای شوکه شد. باور نمیکرد چه شنیده. ناگهان صدایش از شوک بالا رفت: 
"شعله هارو کنترل میکرد؟ این امکان نداره! ارسلان هیچ جادویی نداره!" 
اما کاوه توجهی به اوژن نکرد و همچنان با نگاهی مصمم برای کشف پاسخ به ارسلان خیره شده بود. 
ارسلان سرش را بالا گرفت، دهانش را باز کرد تا پاسخ ارائه دهد اما لحظه ای درنگ کرد. بنظر میرسید به دنبال کلمات مناسب میگشت:
 "م-من اصلا نمیدونم. واقعا هیچی نمیدونم. گاهی میتونم کارایی انجام بدم که حتی خودم هم درکشون نمیکنم." 
نگاه کاوه با پاسخ ارسلان از ناامیدی افتادو لحظه ای چشمانش را بست و به فکر فرو رفت اما فورا چشمان مصممش را پس گرفت: 
"مرد جوان... ارسلان. دلت میخواد به ما ملحق بشی." 
انگار بمبی در اتاق منفجر شد، ارسلان و اوژن هردو شوکه، من-من کنان به کاوه نگاه میکردند و ارسلان در پاسخ گفت: 
"م-م-من؟ به دراگان ملحق بشم؟" 
واکنش ارسلان لبخندی را بر صورت کاوه کشید. کاوه پاسخ داد: 
"همینطوره. البته نمیتونی دقیقا یه دراگان بشی. اما میتونی با انجام آزمون به یک گروه ملحق بشی _ نگاه مصممش برگشت _ چی میگی؟ میخوای امتحان کنی؟" 
این همیشه برای شخصی نظیر ارسلان که به دلیل نداشتن جادو از سوی جامعه ترد میشد همچون رویایی دست نیافتنی بود. اما حالا شانس مقابل در خانه اش خوابیده. اون فرصتی به دست آورده تا شخصی بیش از یک شبگرد قانون شکن، بلکه یک قهرمان حقیقی باشد: 
"البته _ با چشمانی لبریز از هیجان _ البته که میخوام!" 
اما اوژن صحبت آنها را قطع کرد و با صدایی شوکه گفت: 
"لحظه صبر کنید، اینجا چه خبره؟! ارسلان تو چیکار کردی؟" 
برای لحظه ای سکوت بر اتاق حاکم شد تا اینکه کاوه به آرامی مقابل اوژن...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب سپند: دشمن درون را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی