امپراطوری
قسمت: 15
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 15
بنا به درخواست های مکرر شما نسبت به مجوز برگذاری مسابقات رسمی در زمستان و با توجه به نیاز به تمرین در این دوره برای مقابله با قدم زنان توفان به شما ، جناب هکتور اولدار اجازه داده می شود که مسابقات رزمی را در دوره زمستان برگزار کنید .
اسقف اغظم ویلهلم از کلیسای اعظم تراست لند
کارل به من اشاره کرد که به زمین مسابقه نگاه کنم . من اول کمی ناراحت شدم که صحبتش را سریع عوض کرد اما با دیدن افراد درون میدان منظورش را فهمیدم . یک شخص با زره قرمز رنگ و با نشان کنت نشین لوگون وارد مسایقه شده بود . در برابرش یک زن با زره آبی و نشان سابارا قرار داشت که رنگش آبی بود .
زره زنی که از سابارا بود اصلا شبیه زره های رایج امپراطوری نبود . زره سربازان معمولا فرد را بزرگ و ترسناک نشان میداد اما زره این زن با رنگ آبی و انواع نقش و نگار ها و جواهراتی که روی آن کار شده بود حس شکوه و زیبایی میداد . زره زن برخلاف زره سربازان اصلا کهنه نبود . که نشان می داد به تازگی ساخته شده است .
صدای یک نفر از بلندگو های کلوسئوم آمد که می گفت :« تماشاگران محترم ، وقت نمایش اصلی رسیده . نبرد شاهدخت الکساندرا لیتو هابران و چارلز اولدار . امیدوارم از نمایش لذت ببرید .»
با خود گفتم :« شاهدخت ؟ همونی که من اون روز دیدم ؟»
امکان نداشت اون شاهدخت بتونی تو همچین مسابقات رزمی ای که فقط سه نفر از مردان قبیله ما تونستن توش شرکت کنن بجنگه ، بدن اون به شدت کوچیک و نحیف بود .
من رو به کارل کردم و گفتم :« چطور یه زن قراره تو یه مسابقه رزمی مثل این حریف یه جنگجوی کارکشته بشه ؟ اون اصلا نباید بتونه وزن زره رو تحمل کنه »
کارل گفت :« نگران نباش زره اون اصلا سنگین نیست ، بعضی فلزات به شدت سبک هستن و مقاومت خیلی بالایی دارن . در ضمن اون اصلا لازم نیست از جاش تکون بخوره . »
من که گیج شده بودم از او پرسیدم :« یعنی چی لازم نیست تکون بخوره ؟»
کارل با نگاه خیره به من گفت :« فقط نگاه کن ، می فهمی »
جنگجوی لوگون یک شمشیر بسیار بزرگ در دست داشت که نسبت به دیگر شمشیر ها بسیار پهن تر و دراز تر بود و آن را با دو دست حمل می کرد . شاهدخت اما سلاحی در دست نداشت . او از کنار زره خود یک میله به اندازه کف دست بیرون آورد که شبیه یک آنتن به نظر میرسید . بعد دقیقا مثل آنتن آن را کشید و اندازه اش را دقیقا به اندازه یک شمشیر زیاد کرد .
من با خود فکر کردم که با آن آنتن که نمیشود در برابر شمشیری به این بزرگی دفاع کرد .
سخران بار دیگر شروع به صحبت کرد و گفت :« حالا برای شروع مسابقه و برای امنیت تماشاچیان گرامی می خوایم که یک حائل درست کنیم . »
ناگهان یک حائل که دقیقا شبیه حائل شهر بود دور زمین مسابقه تشکیل شد . این حائل برخلاف حائل دور شهر کمتر رنگ طلایی داست و میشد رنگ لباس هر دو جنگجو را به خوبی تشخیص داد . هردو جنگجوی در انتظار شروع مسابقه بودند .
سخران گفت :«میتونید شروع کنید »
شوالیه لوگون در یک حرکت شمشیر خود را به رنگ طلایی در آورد و به سمت شاهدخت حرکت کرد . او شمشیر خود را به سمت کلاهخود دشمن خود حرکت داد ولی درست...
کتابهای تصادفی

