فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه عنکبوتم، خب که چی؟!

قسمت: 9

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

«بخش مقدمه»

مشخصه که خدا از عنکبوت‌ها خوشش نمیاد!

می‌دونین چیه؟ تازه فهمیدم که چقدر بد شانسم.

البته راستش قضیه خیلی پیچیده‌تر از بدشانس بودنه. زندگی من به عنوان یه عنکبوت انقدر فراز و نشیب‌های دیوونه‌واری داشته که باعث شده به این نتیجه برسم که خدا از عنکبوت‌ها متنفره!

آخه به نظرتون هر کس دیگه‌ای اگه یه‌دفعه‌ای چشم‌هاش رو باز می‌کرد و می‌دید که بدون هیچ دلیل موجهی به یه هیولای هشت‌پا تبدیل شده، عقلش رو از دست نمی‌داد؟!

تازه جای تولدم رو هم اضافه کنم؛ «هزارتوی عظیم اِلروئی»، بزرگ‌ترین هزارتوی موجود در این دنیا...!

بزرگ‌ترین دخمه‌ی هیولاها...!

همه موجودات و هیولاهای اینجا قدرتمند‌ن.

این مکان به معنای واقعی کلمه، «بخور تاخورده نشی» هستش!

من تا مدتی مشکل خاصی نداشتم و تونسته بودم با مهارت‌های عنکبوتی جدیدم یه لونه جمع‌و‌جور برای خودم درست کنم؛ ولی بعدش سرو‌کله یه مشت آدم پیدا شد که خونه‌م رو به آتیش کشیدن.

بعد از اون، توی هزارتو سرگردون شدم و اتفاقی سر از طبقه زیرین درآوردم. این قسمت از هزارتو پر از هیولاهای گردن کلفته! هیولاهایی خیلی قوی‌تر از طبقه‌ای که ازش اومدم.

توی این طبقه بود که یه هیولای مضحک به اسم اژدهای زمینی بهم حمله کرد. به زور تونستم از اون مهلکه فرار کنم.

بعد از اون، داخل قسمتی از هزارتو شدم که پر شده بود از هیولاهایی که می‌تونستن توی یه جنگ رو در رو به راحتی دخلم رو بیارن؛ بدون اینکه حتی قطره‌ای عرق بریزن!

و بعدش... ارتش میمون‌ها!

یه گروه از میمون‌ها جوری بهم حمله‌ور شدن که انگار من دشمن قسم خورده‌شون بودم!

هنوز هم که هنوزه، دلیل حمله اون‌ها رو متوجه نشدم.

هر کدوم از اون‌ها به صورت تکی ضعیف‌تر از هیولاهای دیگه اون طبقه بودن؛ ولی با این حال، در مقایسه با من، یه حریف سرسخت به حساب می‌اومدن.

صدها میمون همزمان بهم هجوم آوردن. پیش خودم می‌گفتم: «این یه شوخیه، مگه نه؟!»

تموم اون مدت داشتم برای زندگیم می‌جنگیدم.

اگه حتی یکی از ضدحمله‌هام شکست می‌خورد، الان اینجا نبودم تا داستانش رو تعریف کنم!

جداً باید یه جایزه‌ای چیزی برای زنده موندن از اون کشتارگاه به من بدن!

آفرین به خودم!

واقعا از نهایت تواناییم استفاده کردم.

حال،ا بعد از این همه ماجرا، واقعا این حق من نیست!

نمی‌دونم خدایی وجود داره یا نه، ولی اگه هست، من یه گلایه ازش دارم: «به نظرت این یکمی زیاده‌روی نیست؟!»

رو‌به‌روی من، یه دریایی از ماگما در حال جوشیدنه...!

قبل از اینکه به اینجا برسیم، بیاین یکم زمان رو به عقب برگردونیم...

بعد از اینکه از شر میمون‌ها خلاص شدم، متوجه تغییر جزئی شدم: «اینجا داره گرم‌تر می‌شه!»

اولش فکر می‌کردم به خاطر فعالیت‌هایی که داشتم بدنم گرم شده، ولی انگار موضوع این نبود.

صبر کن ببینم، یعنی عنکبوت‌ها هم عرق می‌کنن؟!

ولش کن، الان وقت این جور فکرها نیست... سوال اصلی اینه که چی باعث همچین تغییری تو دما شده.

این تغییر به نظر خطرناک نمیاد؛ اطرافم هم چیزی به جز جنازه میمون‌های هیولایی نمی‌بینم.

به نظر نمیاد که قرار باشه یه اژدهای آتشین از جایی ظاهر بشه!

پس چرا اینجا انقدر گرمه؟

همین موقع، با یه نگاه به اطرافم متوجه چیزی شدم.

یه راه که به سمت بالا می‌ره.

آره، درست شنیدین! بالا می‌ره!

بعد سقوطم به طبقه زیرین و گذروندن این همه وقت توی این طبقه، بالاخره یه راهی پیدا شد که به سمت بالا می‌ره!

این فقط می‌تونه یه معنی داشته باشه؛ بالاخره قراره به طبقه میانی برگردم.

یوه... و! بالاخره این شانس رو پیدا کردم که از این منطقه خطرناک خارج بشم!

با شادی، شروع به بالا رفتن از سربالایی کردم. وقتی به بالاترین نقطه راه رسیدم، اونجا بود که یه منظره قرمز رنگ جلوی چشم‌هام ظاهر شد...

و حالا به زمان حال برمی‌گردیم...

چ... ی؟!

اینجا دیگه چه خبره؟!

متوجه نمی‌شم.

نه، نه، نه، نباید اینطور می‌شد!

چرا اینجا گدازه ریخته؟!

آخه ماگما چطور می‌تونه اینجا وجود داشته باشه؟

خب... از اونجایی که این هزارتو یه دخمه عمیق زیر زمینه، پس وجود گدازه هم ممکنه...

ولی با این حال، بی... خیا... ل! اینجا انقدری داغه که جونم داره کم می‌شه!

دمای اینجا یکم زیاد‌ نیست، بلکه خی... لی زیاده! در حد سوزوندن!

ه... م، پشتم انگاری احساس گرمای بیش‌تری می‌کنه...

چ... ی؟ تاری که از پشتم بیرون میاد آتیش گرفته!

خاموشش کن! خاموشش کن! حداقل تارو قطع کن!

هو... ف! نزدیک بود؛ چیزی نمونده بود پشتم کباب شه!

قبول دارم تقصیر خودمه که یادم رفته بود تار درست کردم، ولی این واقعا نامردیه که تارهای ابریشمیم اینجوری آتیش بگیرن!

اینطور نیست که کل این منطقه زیر ماگما فرو رفته باشه؛ قسمت‌هایی هم هستن که مثل جزیره‌های کوچیک از مواد مذاب بیرون اومدن؛ ولی چطوری می‌تونم توی جایی که از همون دم در ورودیش آتش بیرون می‌زنه، راه خودم رو پیدا کنم؟!

یکی لطفا یه لیوان نوشیدنی خنک برام بیاره!

هان؟! انگار اون دور دور‌ها یه هیولایی رو می‌بینم.

شکلش مثل اسب آبیه، با این تفاوت که دست و پا داره و داره توی این ماگما شنا می‌کنه!

آ... ا! خیلی خب! عجیبه، ولی خیلی خب!

یکم می‌ترسم به طرفش نگاه کنم، ولی برای ارزیابی اطلاعاتش چاره دیگه ندارم.

+«گانِراش اِلروئی لول7: وضعیت نیمه خوانا.»

+وضعیت پایه:

جان: 167/167 (سبز) ذخیره جادو: 158/145 (آبی)

استقامت: 155/155 (زرد) 165/156 (قرمز)

+«مهارت‌ها ناخوانا می‌باشند.»

تونستم با همون نگاه اول وضعیتش رو بخونم؛ چقدر خوش شانسم!

ه... م، جدول وضعیت قوی نداره ولی مطمئناً از من قوی‌تره.

بهتره یکم بیش‌تر درموردش بدونم:

+«گانِراش اِلروئی: نوعی وایوِرن ضعیف که در هزارتوی بزرگ اِلروئی در طبقه میانی زندگی می‌کند. آنان، هم توانایی استفاده از آتش را دارند و هم، توسط آتش محافظت می‌شوند.»

+«طبقه میانی هزارتوی بزرگ اِلروئی: منطقه‌ای در بین دو طبقه بالایی و پایینی. این منطقه پر شده از آتش سوزان و هیولاهایی که به آتش مقاومت دارند.»

خیلی خب، دیگه داری شورش رو در میاری!

اصلا باور نمی‌کنم! یعنی کل طبقه میانی این شکلیه؟!

و من مجبورم برای رسیدن به طبقه بالایی، از اینجا رد بشم؟!

آخه محض رضای خدا چطور می‌تونم اینکار رو بکنم!

یه طبقه که فقط بودن در اون داره بدنم رو می‌سوزونه، با رودخونه‌ها و چاله‌هایی از ماگما که به محض افتادن به داخلشون، به خاکستر تبدیل می‌شم...!

از اون گذشته، اگه هیولاهای اینجا به آتیش مقاوم هستن، یعنی خودشون هم می‌تونن درستش کنن؟!

مگه، تنها ضعف تارهای عنکبوتیم رو نمی‌دونین؟ مطمئنم که می‌دونین، چون همین الان یکیشون از پشتم آتیش گرفت!

حالا باید چیکار کنم؟!

بدون تارهام مثل انیمه بدون زیرنویس می‌مونم!

در این حد بدون تارهام بی‌مصرفم.

اصلا فکر نکنین که دارم اغراق می‌کنم؛ تارهام تنها دلیلی هستن که تونستم تا به اینجا خودم رو برسونم.

بدون تارهام نمی‌تونم تور درست کنم، نمی‌تونم هیولاها رو توی تله بندازم، نمی‌تونم... نمی‌تونم هیچ کاری بکنم!

اوه، مثل اینکه وقتی توی فکر و خیال بودم، اسب دریایی متوجه من شده؛ چون همین الان به چشم‌های هم خیره شدیم...!

خب حداقل خوبیش اینه که حسابی ازش فاصله دارم... صبر کن ببینم، چی؟!

همین الان یه نفس عمیق کشید و چیزی به طرفم پرت کرد!

توپ آتشین...!

وا... ی! باید این رو جاخالی بدم، وگرنه تنها چیزی که ازم می‌مونه یه مشت خاکستره.

آ... ه، داری شوخی می‌کنی! آخه چطور یه توپ آتشین می‌تونه اینطوری توی هوا حرکت کنه؟! واقعا دوست دارم فیزیک پشت قضیه رو بدونم!

بعد از اون اژدهای زمینی، توپ آتشین، دومین نماد داستان‌های فانتزیه که تا حالا باهاش برخورد داشتم!

البته این در مقایسه با حملات اژدها چیزی نیست.

ولی آخه این واقعا نامردیه! چطور این اسب دریایی می‌تونه از وسط این دریای ماگما همچین حمله‌ی دور دستی رو داشته باشه؟!

دومین توپ آتشین بهم پرتاب می‌شه، ولی این یکی رو هم مثل اولی به خوبی جاخالی می‌دم.

درسته که می‌تونم از سر راه این حمله‌ها کنار برم، ولی با این حال این اصلا خوب نیست!

آخه تنها حمله دور دستی که من دارم، پرتاب تارهای ابریشمیمه!

فقط برای اینکه کاری کرده باشم، یکم تار درست می‌کنم و مثل تور به طرفش پرت می‌کنم...

آ... ه، مطمئنم این کار نمی‌کنه، ولی بهتر از هیچ کاری نکردنه.

متاسفانه درست تو آسمون، قبل از اینکه به چیزی برخورد کنه، آتیش می‌گیره و از بین می‌ره.

همین حین، اسب دریایی سومین توپ آتشینش رو هم پرتاب می‌کنه.

این رو هم جاخالی دادم؛ با اینکه تا حالا هیچ چیزی بهم برخورد نکرده، ولی جونم به خاطر این همه گرما داره کم‌تر و کم‌تر می‌شه...

اَ... ه، از این حرف متنفرم ولی انگار فرار بهترین گزینه ممکنه.

به سرعت پشتم رو به اسب دریایی می‌کنم و از همون راهی که بالا اومدم برمی‌گردم.

انقدر به حرکت ادامه می‌دم تا اینکه دوباره به جنازه میمون‌ها می‌رسم.

هو... ف، حالا دیگه جونم به خاطر اون همه گرما کم نمی‌شه!

من مهارت افزایش جون خودکار دارم، پس یه استراحت کوچولو کافیه تا دوباره سرپا بشم.

ولی این عجب وضعیتِ مسخره‌ایه!

با توجه به عددهای جدول وضعیتی اون، من برنده احتمالی بودم!

درسته که عددهای مهارت‌های پایه‌ایش ازم بیش‌تره، ولی من هیولاهای خیلی قوی‌تر از اون رو هم شکست دادم.

ولی این بار وضعیت فرق می‌کنه؛ من حتی دست یا پا یا تارم بهش نمی‌رسه!

باید اعتراف کنم توی دردسر افتادم.

تا حالا تونستم هیولاهای قوی‌تر و بزرگ‌تر رو توی تارهام گیر بندازم و شکار کنم؛ ولی هیچ وقت، مشکلی با محیط زندگی اطرافشون نداشتم!

این دشمن جدید می‌تونه هر روش شکاری ‌که تاحالا داشتم رو زیر سوال ببره!

همه این‌ها به کنار، تارم، قوی‌ترین سلاح من، اصلا توی این طبقه کاربردی نیست.

من اینطوری فکر می‌کنم یا واقعا توی دردسر افتادم؟!

برای رسیدن به طبقه بالایی، باید این طبقه میانی رو پشت سر بذارم... باید این طبقه رو فتح کنم!

ولی فکر نکنم بتونم این کارو بکنم!

یعنی بهتره به دنبال راه دیگه‌ای بگردم؟

تنها راه دیگه‌ای که می‌شناسم، اون پرتگاه پر شده از زنبوره.

از اون گذشته، برگشتن به اونجا یعنی برگشتن پیش اژدهای زمینی!

نه، خیلی ممنون! عمرا پیش اون برنمی‌گردم!

خب، یعنی الان باید دنبال راه دیگه‌ای به بالا باشم؟ اصلا شکاف دیگه‌ای وجود داره؟

مطمئناً راه‌های دیگه‌ای هم وجود دارن.

اونطور که یادم میاد، موقعی که توی طبقه بالایی مشغول شکار زنبور بودم، چشمم به یکی دیگه از این شکاف‌های مرتبط بین دو طبقه افتاد. پس راه‌های دیگه‌ای هم هست ولی به احتمال زیاد اون‌ها هم با زنبورهای هیولایی پر شدن.

الان کدوم گزینه بهتره؛ گذشتن از طبقه میانی و گدازه‌های سوزان یا پیدا کردن یه میانبر و دور زدن این طبقه که امکان داره اصلا به جایی ختم نشه؟!

چیکار باید بکنم...

به نظم الان بهترین گزینه اینه که به جای فرار از این طبقه‌ها، تمرکزم رو روی تکامل پیدا کردن بذارم.

بعد از جنگم با ارتش میمون‌ها تونستم کلی امتیاز تجربی به دست بیارم؛ انقدری که برای انجام دومین تکاملم کافی هستن.

کامل کردن روند تکامل نیاز به از هوش رفتن و دوباره به هوش اومدن داره. انجام این کار توی طبقه پایینی که پر شده از هیولاهای خطرناک، تقریباً شبیه به خودکشیه. ولی این باعث نمی‌شه من دست از این کار بکشم!

کمی نگرانم، که نکنه امتیازهای تجربیم هدر رفته باشن! آخه با اینکه اون همه هیولا رو کشتم، ولی لولم از ۱۰ بالاتر نرفته!

اینکه نتونستم امتیاز مهارتی کافی برای پیدا کردن لول کسب کنم یه چیزه، اینکه تموم امتیازهای مهارتیم به خاطر یه قانون احمقانه که فقط در صورت تکامل پیدا کردن بهم اجازه بالا بردن لول رو می‌ده، یه چیزه دیگه‌ست!

تو شرایط معمولی، اگه این یه بازی کامپیوتری بود، خیلی ساده با زدن یه دکمه و تکامل پیدا کردن به جواب می‌رسیدم؛ ولی الان جونم به این کار بسته‌ست!

اصلا دلم نمی‌خواد برای پیدا کردن جواب این سوال بمیرم.

به هر حال، من دو گزینه برای تکامل پیدا کردن دارم: «تاراتکت» و «تاراتکت سمی کوچک».

ه... م، یعنی کدوم رو بهتره انتخاب کنم؟

از اونجایی که، صفت کوچیک از گزینه «تاراتکت» حذف شده، شاید به این معنیه که اندازه‌م بزرگ‌تر می‌شه!

یادمه اولین باری که تکامل پیدا کردم، یکی از گزینه‌های روبه‌روم تبدیل شدن از «تاراتکت کوچک ضعیف» به «تاراتکت ضعیف» بود. پس می‌شه به این نتیجه رسید که الان منظور این گزینه بزرگ‌تر کردنِ منه.

الان اینجا مشکل، گزینه «تاراتکت سمی کوچک» هستش.

چون یه صفت سمی توی این گزینه هست، پس یعنی با انتخاب اون، سم‌هام قوی‌تر می‌شن، درسته؟!

اوه پسر، همچین مواقعی واقعا دلم می‌خواد گزینه ارزیابی ریشه داشتم...

چی...؟! مهارت ارزیابی!

همینطور که به جدول وضعیتم نگاه می‌کنم، متوجه چیز جدیدی می‌شم.

ته لیست مهارت‌هام، کلمه تکامل درحال درخشیدنه!

این دیگه چیه؟!

با استفاده از مهارت ارزیابیم، سعی می‌کنم جزئیات این کلمه رو بررسی کنم...

+«تکامل‌های در دسترس: تاراتکت یا تاراتکت سمی کوچک.»

عا... لی شد!

ای... ول! حالا که این کلمه‌ها درحال درخشیدنن، یعنی می‌تونم توضیحاتشون رو بخونم!

حالا می‌تونم ریشه‌ای رو که قراره بهش تبدیل بشم رو بیش‌تر متوجه بشم.

خیلی خب، برو که رفتیم...

+«تاراتکت: شکل بالغ عنکبوت تاراتکت می‌باشد که نوعی عنکبوت گوشت‌خوار است.»

+«تاراتکت کوچک سمی: نوع بالغ و جوان عنکبوت تاراتکت که بسیار کم‌یاب بوده و دارای سم‌های مهلک می‌باشد.»

من تصمیمم رو گرفتم؛ باید تبدیل به عنکبوت سمی بشم!

آخه خودتون توضیحاتش رو ببینین... نوشته کم‌یاب!

آخه کی به جای مدل کم‌یاب می‌ره یه مدل معمولی رو انتخاب می‌کنه؟!

حالا که اطلاعاتی رو که می‌خواستم رو دارم، شروع به ساختن یه لونه ساده عنکبوتی دیگه می‌کنم.

وقت تکامل پیدا کردنه! پس شب بخیر!

و صبح بخیر!

ه... م، مثل اینکه توی خواب اتفاق بدی برام نیفتاد.

یه نگاه اجمالی به دور و اطراف لونه می‌ندازم.

تموم چیزی که می‌تونم ببینم، جنازه میمون‌هاست؛ هیچ هیولای دیگه‌ای دیده نمی‌شه.

خوبه.

حالا که همه چیز خوب به نظر میاد، بیاین یه نگاهی به جدول وضعیت جدیدم بندازیم...

+«تاراتاکت سمی کوچک لول۱.»

وضعیت:

جان: ۵۶/۵۶ (سبز(۲بیشتر)) ذخیره جادو: ۵۶/۱ (آبی(۲بیشتر))

استقامت: ۵۶/۵۶ (زرد(۲بیشتر)) ۵۶/۱ (قرمز(۲بیشتر))

متوسط حمله: ۳۸ (۲بیشتر) متوسط مقاومتها: ۲۷ (۱بیشتر)

متوسط دفاع: ۳۸ (۲بیشتر) متوسط سرعت: ۵۳۷ (۲۱بیشتر)

متوسط جادوها: ۲۷ (۱بیشتر)

مهارتها:

[افزایش جان خودکار_سطح۳] [حملات سمی_سطح۹](جدید)

[کنترل تار_سطح۸] [پرتاب_سطح۳]

[ارزیابی محیط_سطح۸] [ردیابی_سطح۴]

[جادوی سایهها_سطح۲] [جادوی سم_سطح۲]

[افزایش میدان دید_سطح۲] [مقاومت در برابر سم_سطح۷]

[مقاومت در برابر اسید_سطح۴] [مقاومت در برابر گندیدن_سطح۳]

[کاهش درد_سطح۵] [قدرت هرکول_سطح۱]

[جادوی حرام_سطح۲] [[n%I=w

[سم ترکیبی_سطح۳] [تار عنکبوتی_سطح۸]

[تمرکز_سطح۲] [برخورد_سطح۱]

[پنهان شدن_سطح۶] [جادوی کافر_سطح۲]

[پرخوری_سطح۴] [دید در شب_سطح۱۰]

[مقاومت در برابر خشک شدن_سطح۳]

[مقاومت در برابر ترس_سطح۶]

[تنومندی_سطح۱] [جاخالی دادن_سطح۲]

[مقاومت در برابر سنگ شدن_سطح۲]

[از بین بردن درد] [کاهش درد_سطح۶]

[پلنگ (اِسکاندا خدای جنگ)_سطح۳]

[تاربراّن_سطح۴] [زندگی_سطح۲]

[مقاومت در برابر بیهوشی_سطح۲]

انبوه جادو_سطح۲]

[مقاومت در برابر کفر_سطح۲]

[جادوی سمی_سطح۲]

امتیازهای مهارتی: ۲۰۰

اوه، جلوی بعضی از اونها کلمه «بیشتر» ظاهر شده!

تازه، الان جدول داره امتیازهای مهارتیم رو هم نشون میده؛ فکر کنم این برای اینه که مهارت ارزیابیم دوباره ۱ لول بالاتر رفته.

فکر کنم این نوشتههای «بیشتر» داره مهارتهام رو با لول قبلی مقایسه میکنه.

خیلی خوبه! جدول وضعیتم قویتر شده! البته فقط یکم...

راستش انتظار داشتم شمار مهارتهام خیلی بیشتر از اینی که هست باشه؛ هرچی نباشه من الان یه گونه کمیاب محسوب میشم...!

مثل اینکه سرعتم مثل همیشه به طرز خندهداری بالاست!

میدونی چیه، اونقدرها هم برام مهم نیست که مهارتهای پایهایم زیادتر نشدن، چون من الان مهارتهای جدید به دست آوردم!

هم به خاطر جنگم با میمونها و هم به خاطر این تکامل، من الان چندتا مهارت جدید دارم.

مثل اینکه مهارت «نیش سمیم» به «حملات سمی» تبدیل شده!

درسته که به کمک مهارت ارزیابی میتونم خیلی سریع تغییرات جدولم رو بفهمم، ولی هنوز خیلی چیزها برام گنگه.

اوه پسر، این قضیه تکامل پیدا کردن حسابی استقامتم رو کم کرده؛ بهتره شروع کنم چندتا از این میمونها رو نوش جان کنم...

همینطور که غذا میخورم، نوار استقامتم رو هم چک میکنم.

یادمه دفعه قبل که تکامل پیدا کردم، فقط استقامتم خیلی کم شد؛ ولی الان هم استقامت و هم مقدار ذخیره جادوم تقریبا صفر شدن!

حالا که دارم بیشتر و بیشتر از مهارتهای سم ترکیبی و کنترل تارهام که جادو مصرف میکنن استفاده میکنم، باید بیشتر حواسم رو جمع مقدار ذخیره جادوم کنم.

وای، واقعا توی نبرد با میمونها، این مهارت سم ترکیبی خیلی به دردم خورد! بار اول که این مهارت رو به دست آوردم، طرز استفادهش برام عجیب بود؛ ولی حالا که روش کار دستم اومده میبینم که چه مهارت به درد بخوریه! احتمالا از این به بعد خیلی بیشتر ازش استفاده میکنم...

حالا که حرف مهارت سم ترکیبی شد، از وقتی ارتقای سطح پیدا کرده، مقدار قدرت و ماندگاری سمها رو هم نشون میده. پس از حالا به بعد میتونم تنظیمشون کنم!

حالا اگه بخوام کاری کنم که دشمنم برای طولانی مدت از اثرات سمم رنج ببره، میتونم با افزایش ماندگاری سم این کارو کنم؛ یا اگه بخوام حریفم درجا کشته بشه، میتونم مقدار قدرت سمم رو زیاد کنم...

خلاصه که الان خیلی راحتتر میتونم وضعیت و ترکیبات سمهای تولیدیم رو کنترل کنم.

ولی مانعی که هنوز هست اینه که میزان توانایی من در تغییر دادن این سمها به اندازه لول این مهارت بستگی داره.

الان که داشتم ماندگاری و قدرت سمهام رو بررسی میکردم، اندازه اونها بیشتر از ۹ نمیشد.

اوه پسر، این سم عنکبوت من چقدر قویه!

حالا که حرف از سم شد، بزار مهارت «حملات سمی» رو بررسی کنم.

حالا که این جای نیش سمی رو گرفته، پس باید از زیر مجموعههای همون باشه:

+«حملات سمی: در صورت حمله به دشمن، میتوان به حملات، سم اضافه کرد.»

چی؟! تموم توضیحاتش همینه؟!

ه... م، صبر کن ببینم؛ اگه اینطور باشه که من فکر میکنم، این مهارت فوقالعاده میتونه باشه!

یعنی از الان به بعد هر حمله من یه مقدار آسیب سمی هم وارد میکنه؟!

این مهارت خیلی خفنیه! باید به محض اینکه استقامتم دوباره زیاد شد امتحانش کنم.

اَ... ه، ولی تارهام توی طبقه میانی میسوزن؛ پس نمیتونم اونجا امتحانش کنم! ن.... ه، یه مهارت عالی دارم که اصلا به وردم نمیخوره؟!

آه، خیلی خب، بیاین به این موضوع فعلا فکر نکنیم.

خیلی خب، آخرین مهارتی که مربوط به سم هستش، مهارت «جادوی سمیه».

مطمئنم که به احتمال زیاد نمیت...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب من یه عنکبوتم، خب که چی؟! را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی