فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

من یه عنکبوتم، خب که چی؟!

قسمت: 6

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

«فصل ششم»

«تمرین»

من و نادیا به آرومی توی حیاط قدم می‌زنیم.

هر دوتای ما برای افزایش سطح مهارت هامون مشغول تمرین کردن توی میدان تمرین قلعه بودیم. البته بهتره بگیم هر سه تامون، اگر فِی رو هم حساب کنیم!

به هرحال، ما تمریناتمون رو تموم کردیم و الان هم مشغول استراحت و نگاه کردن به گل‌ها هستیم.

+«هاااه...! این بار خیلی سخت‌تر بود! با اینکه سطح قدرت‌های جادوییم خیلی بالاست، ولی قدرت بدنیم هنوز احتیاج به تمرین داره!»

کم پیش میاد، ولی امروز سو همراه ما نیست؛ پس من و کاتیا باهم به ژاپنی حرف می‌زنیم.

_آره درست میگی، ولی اینم در نظر بگیر که واکنش هامون خیلی بهتر از بدن‌های قبلیمونه و یک خوبی هم که این دنیا داره، همه مهارت‌ها با تمرین می‌تونند به راحتی افزایش پیدا کنن!

+«دقیقا! اون دو‌ی ماراتون که مدرسه ما رو مجبور می‌کرد انجام بدیم اصلا به درد نمیخوردن، اما اینجا هر قدمی که بر می‌داری یک مقدار به میزان استقامتت اضافه میشه...»

در این دنیا، مهارت‌ها وقتی ارتقاء پیدا می‌کنند که از اون‌ها استفاده کنی.

از اونجایی که فعلا نمی‌تونم خودم رو افزایش سطح پدم، پس مجبور با روش قدیمی تمرین کردن، مهارت‌هام رو بالا ببرم.

پس تنها کاری که باید انجام بدم، تمرین و تمرین و تمرین کردنه!!!

سخته! ولی وقتی نتیجه زحماتت رو می‌بینی، خیلی برات آسون تر میشه.

++«شاید برای شما آسون باشه، ولی من هیچ علاقه ای به تمرین اون هم به این سختی رو ندارم!»

_«اگه اینطوره پس چرا الان داری با ما تمرین می‌کنی؟»

++خب، راستش چاره دیگه ای ندارم.

_«منظورت چیه؟»

++«منظورم اینه که درسته دیگه توی تخم یا یک بچه تازه به دنیا اومده نیستم، ولی با این حال هنوز هم در آستانه مرگم!»

_«چی؟! برای چی؟ من اصلا نمی‌دونستم!»

++«معلومه که نمی‌دونی؛ من که چیزی در موردش بهت نگفتم.»

_«خب من الان سراپاگوشم...»

+++«میدونی که اسم جایی که من ازش اومدم، هزارتوی بزرگ اِروئی هستش؛ مثل اینکه اون موقعی که هنوز توی تخم بودم توی خطر بزرگی بودم. اینطور که شنیدم، من اسیر یک عنکبوت بودم و تقریبا نزدیک بود اون من رو بخوره!»

_«راست میگی؟!!»

++«آره راست میگم! ولی انگار اون عنکبوت از نژاد پست تر بوده؛ برای همین هم نتونسته تخم رو بشکنه و نهایتا بیخیال من شده.»

هوو هووو... انگار خطر از بیخ گوشت رد شده!

+«پس مثل اینکه شانس این وجود داره که حتی قبل از اینکه پا به این دنیا بزاری، بمیری!»

++«درسته. بر خلاف ژاپن، اینجا خطر از هر گوشه در کمینه! تازه، من مجبورم هرچه زود تر تکامل پیدا کنم...»

تکامل برای هیولا‌ها رخ میده. وقتی که اون‌ها یکسری شرایط مورد نیاز رو داشته باشند، مثلا به لول خاصی برسند، این اتفاق برای اون‌ها رخ میده؛ وقتی هم که اینطور میشه، اون‌ها معمولا یک چهره جدید، یکسری مهارت‌های بهتر و خیلی چیزهای دیگه رو کسب می‌کنند.

++«شما هم شنیدید که خانم آنا چی گفت؛ اگر تا ده سال دیگه تکامل پیدا نکنم، می‌میرم!!!»

نوع نژادی که در حال حاضر فِی جزء اون حساب میشه، یک نژادی به نام کولیفت اِلروئی هستش. این نژاد طول عمر کوتاهی داره.

اگر بخواد عمرش رو خیلی زیاد تر کنه، باید تکامل پیدا کنه.

برای اینکه بتونه تکامل پیدا کنه، باید هیولاهای دیگه رو شکست بده.

برای همین هم هست که باید حسابی تمرین کنه تا حسابی هم قوی بشه...

برعکس ما، فی شدیدا نیاز داره که قوی تر بشه.

برای همین هم هست که اون الان داوطلب شده تا با ما تمرین کنه.

+«خب بگو ببینم تا حالا چه پیشرفت‌هایی داشتی؟»

مهارت‌های [دقت]، [تطبیق پذیری]، [ماندگاری] و [استقامتم] همه به سطح 8 رسیدن.

من دارم از سنگ ارزیابی که کاتیا بهم داده استفاده می‌کنم. این سنگ یک گنجینه ملی حساب میشه، ولی کاتیا خیلی راحت اون رو از خانوادش قرض گرفت! نمی‌دونم دوک از این قضیه راضی هست یا نه، ولی حالا که سنگ اینجاست بهتره که ازش استفاده کنم.

+«اووو پسر، تو قابلیت‌هات خیلی سریع بالا میرن! این یه چیز ذاتیه یا اینکه تو توی این کار مهارت داری؟!!!»

کاتیا به نظر یکم عصبانی میومد.

توی این دنیا، هر کسی می‌تونه با انجام تمرین به مهارت‌های مختلفی دست پیدا کنه؛ ولی سرعت پیشرفت هر کسی فرق می‌کنه.

همه میگن بعضی‌ها استعداد بیشتری دارن.

+«در تمام زندگیم، خانوادم من رو اعجوبه صدا می‌زدن، پس تو چطوری اینقدر سریع داری قوی‌تر میشی؟!! متقلب بدجنس!!!»

++«هی... یکم از این استعدادت رو هم به منم بده!!!»

سعی می‌کنم به چشم غره‌های کاتیا و فی نگاه نکنم! آخر تقصیر من نیست که می‌تونم اینقدر سریع پیشرفت کنم...!

کاتیا و فی هردو پیشرفت قابل توجهی توی قدرت‌هاشون داشتند، ولی نه به اندازه من!

بنا به دلایلی، فی قابلیت مقاومت در برابر آتش و سنگ شدن داره که باعث شده یکم به قابلیت هاش حسادت کنم، ولی حواسم هست که به روش نیارم چون می‌دونم اینطوری عصبانی تر هم میشه!

+«راستی، چیزی از امتیاز هات رو استفاده کردی؟»

_«نه؛ راستش رو بخوای تا حالا موقعیتش برام پیش نیومده. فعلا همه امتازهام رو هنوز دارم.»

++«آهان! فکر کنم فهمیدم می‌خوای چیکار کنی... می‌خوای اون‌ها رو برای روز مبادا نگه داری!»

امتیازهای مهارتی استفاده‌های مختلفی دارند؛ مثلا می‌تونی اون‌ها رو خرج کنی تا یک مهارت جدید به دست بیاری و یا اینکه می‌تونی مهارت‌هایی که همین الان داری رو قوی تر کنی؛ یعنی می‌تونی امتیازهای مهارتی رو به امتیازهای تخصصی تبدیل کنی.

معمولا کسی همون اول با امتیازهای مهارتی به دنیا نمیاد، ولی از اون جایی که من و فی و کاتیا تناسخ یافته هستیم، مقدار زیادی امتیاز مهارتی داریم.

+«چی؟؟!! تو صدهزارتا امتیاز مهارتی داری؟!!!... متقلبِ بیشعور!!!!»

_«هی، همش داری بهم بد و بیراه میگی! فکر نکن حواسم نیست!!»

راستش رو بخواید، حتی یک دونه از امتیازهام رو هم استفاده نکردم!

اولش می‌خواستم مهارت‌های مرتبط با جادو رو با امتیازهام به دست بیارم، ولی خانم آنا من رو از این کار منع کرد، می‌گفت با این کار امتیاز‌های کمی که به دست میارم رو هدر میدم. اون موقع نمی دونست که من کلی امتیاز مهارتی دارم. الان هر وقت که می‌خوام امتیازی صرف یک مهارت جادویی کنم، احساس می‌کنم دارم به خانم آنا و حرف‌های اون خیانت می‌کنم!

_«الان منظورتون اینه که یکمی از امتیازهاتون رو استفاده کردید؟»

++«صد امتیاز نیاز بود تا مهارت تِلِپاتی(ذهن خوانی) رو به دست بیارم.»

_«تو چی کاتیا؟

+«...فقط... هزارتا...»

تا اونجایی که یادم هست، کاتیا 50,000 امتیاز مهارتی داشت. قبلا که به رفتار و طرز صحبتش نگاه می‌کردم، فکر می‌کردم تا الان تموم اون‌ها رو خرج کرده باشه، ولی مثل اینکه چیز زیادی ازش استفاده نکرده!

_«خب بگو ببینم چه مهارتی رو کسب کردی؟»

+«...نمیگم!»

_«چی؟! بیخیال! نباید اون قدرها هم بد باشه!»

+«...قول می‌دید که نخندید؟!»

_«آره قول میدم، حالا بگو دیگه.»

++«اوووو پسر، من آمادم که بزنم زیر خنده!»

+«هی! اَه، خیلی خب حالا هرچی؛ من مهارت ارزیابی محیط رو انتخاب کردم.»

من نخندیدم، ولی حسابی گیج شدم!

بدون یک کلمه حرف، یک نگاه با فی رد و بدل کردم.

مهارت ارزیابی از اون دسته مهارت هاست که یک جورایی بهتره اصلا سراغش نری!

برام سوال بود که اصلا چرا اون باید چنین مهارتی رو انتخاب کنه.

_«حالا برای چی اون رو انتخاب کردی؟!!»

+«راستش اصلا نتونستم جلوی خودم رو بگیرم. آخه می‌دونی، توی همه اینجور داستان ها، مهارت ارزیابی محیط یکی از مهم ترین توانایی‌های شخصیت اصلی داستانه! توی این دنیا، جمع کردن اطلاعات خیلی سخت هست، مگه نه؟!! برای همین شخصیت اصلی کسیه که بتونه خیلی راحت اطلاعات هر چیزی رو فقط با نگاه کردن به اون به دست بیاره. برای همین به سراغ افزایش این مهارت رفتم...»

_«خودت می‌دونی که مهارت ارزیابی، شماره یکه مهارت‌های به دردنخوره! پس چرابا این که این رو می‌دونستی بازهم به سراغش رفتی؟!!!»

+«هی گوش کن؛ اون موقعی که این مهارت رو کسب کردم فقط یه بچه بودم! خودت می‌دونی اولین باری که توی این دنیا بیدار شدیم، چقدر گیج و سردرگم بودیم.»

برای همین می‌خواستم از هر چیزی اطلاعات داشته باشم! وقتی که شروع به تمرکز کردن روی اجسام مختلف کردم تا جزئیات و اطلاعات اون‌ها رو توی ذهنم تصور کنم، اون موقع بود که صدای الهی رو شنیدم... اون موقع بود که این مهارت رو ارتقاء دادم.

حالا که بهش فکر می‌کنم، می‌بینم که حق با اونه. من هم ترس و اضطراب موقعی که یک بچه بودم رو یادم میاد. وقتی که می‌دیدم افراد دور و برم باهم صحبت می‌کنن ولی من حتی یک کلمه از حرف هاشون رو نمیفهمیدم. اون واقعا یک تجربه عجیب و ترسناک بود!

توی یک دنیایی که همه برای تو مثل یک غریبه هستن، وقتی کسی یا چیزی مثل صدای الهی به زبان خودت صحبت کنه، خوب معلومه که بهش اطمینان می‌کنی...

_«خب، حالا واقعا مهارت ارزیابی اون طور که می‌گن بد هست؟!»

+«آره! اون افتضاح ترین مهارته!! اصلا به دردت نمیخوره و هیچ فایده ای برات نداره مگر اینکه اینقدر با اون تمرین کنی تا به سطح‌های خیلی بالا برسونیش... من هر وقت که می‌خوام با اون تمرین کنم، سر درد وحشتناکی می‌گیرم. تازه از همه این‌ها گذشته، تو نمیتونی با ارزیابی چند بار پشت سر همِ یک چیز یا یک وسیله ای، تخصصت رو بالا ببری! باید هر دفعه یک چیز جدیدی رو کشف و ارزیابی کنی تا این مهارت افزایش سطح پیدا کنه!! پسر، ارتقای این مهارت خیلی خیلی مشکله! من هر وقت که وقتش رو پیدا کنم شروع به استفاده این مهارت می‌کنم، ولی با این حال فقط تونستم تا لول 4 برسونمش!!!»

حتی گوش دادن بهش درد آوره...!

همینطور که سنگ ارزیابی مهارت رو توی دستم گرفتم، جدول مهارت هام رو دوباره نمایان می‌کنم. می‌خوام ک نگاهی به تعداد امتیازهای مهارتیم بندازم.

به محض شروع تمرکزم، جدول رو به روی من ظاهر میشه.

_«هی، من فقط با مصرف صد امتیاز می‌تونم مهارت ارزیابی رو بگیرم!»

+«صبر کن ببینم... چی؟!!!!»

صد امتیاز، کمترین میزان لازم برای کسب یک مهارته!

مهارت‌هایی که این قدر ارزون میشه گرفتشون یا خیلی بی اثر هستند یا خیلی با استفاده کنندشون سازگاری دارن.

از اونجایی که کاتیا 1,000 امتیاز خرج اون کرده، نشون میده این مهارت به درد نخور نیست...!

درسته که توی سطح‌های پایین، این مهارت زیاد استفاده ای نداره، ولی اگر کسی بتونه اون به لول‌های بالا برسونه، این مهارت می‌تونه قوی ترین و موثرترین مهارت برای هر کسی بشه!

این موضوع که من می‌تونم اون رو خیلی ارزون کسب کنم نشون میده که من با این مهارت سازگاری دارم.

بعد از چند لحظه مکث کردن، مهارت ارزیابی رو انتخاب و با صرف 100 امتیاز اون رو کسب کردم.

حالا امتیازهای مهارتیم به 99,900 رسید.

_«برش داشتم!»

+«چی؟!!! پس بعدا نیا پیش من گریه کن بگو این مهارت به درد نمیخوره...!!!»

_«خب،...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب من یه عنکبوتم، خب که چی؟! را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی