خون کور: پانیشرز
قسمت: 63
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
آن چشمان آبی وحشیتر و براقتر از گذشته شده بودند. میکایلا همانند گرگی در قفس، با چشمانش سودای قتل آن نیمه شیطان را در سر میپروراند. دیدگان زرد ریکی با زیرکی تمام بدن خونآشام نوجوان را از نظر گذراند. ترمیم بدن میکایلا حتی از گذشته هم سریعتر شده بود. بخیههای روی ستون فقرات میکایلا در حال محو شدن بودند. ریکی دوباره خیره به آن چشمان وحشی ماند:
- یعنی میخوای بگی هیچ دردی نداشت؟! یعنی اینقدر دکتر خوبیام؟!
خرخری حیوانی و نرم از عمق گلوی خونآشام برخاست. لبخند دیوانهوار ریکی از روی چهرهاش محو شد و جایش را به جدیت داد:
- زخمات از قبل هم سریعتر ترمیم میشن! تو با بقیه اون زالوها زمین تا آسمون فرق داری! خب؟ الان چه حسی داری؟
میکایلا آرام نفس میکشید اما هیچ واکنشی جز دیدن ریکی و کمی غرغر نشان نمیداد. میتوانست بدن ریکی را مانند بدنی پر از رگ ببیند. میکایلا دندانهایش را برهم ف...
کتابهای تصادفی


