خون کور: پانیشرز
قسمت: 46
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
نیشخندی بازیگوش روی لبهای ریکی بازی میکرد. ترجیح داد که به روشی دیگر آن خونآشام رقتانگیز را توجیه کند. چنگی لای موهای سیاهش برد و آنها را عقب راند. عنبیهی چشمانش به رنگ زرد درآمد و رنگی سیاه، سفیدی چشمانش را زدود. چهار شاخ از محل رویش موهایش بیرون زد و با قوس اندکی به بالا رفت. موهایش سفید شده بود. پوزخندی درنده زد. سه جفت دندان نیش در هر سو خودنمایی میکرد. ناخنهای ریکی هم بلند، سیاه و نوکتیز شده بود. ریکی گردنش را کج نمود:
- چرا باید از خون موجودات رقتانگیزی مثل تو برای تقویت خودم استفاده کنم؟
پاهای میکایلا شل شده بود. سیب گلویش بالا و پایین رفت:
- تو دیگه چه کوفتی هستی؟
ریکی با همان لبخند بازیگوش قدم به قدم جلو آمد. حضور سنگینی داشت و به جان میکایلا تردید میانداخت. صدای گرم و مخملینش ترس میکایلا را تأیید کرد:
- عوام به ما میگن اونی (شیطان)!
معلوم نبود که ریکی چند برگ برندهی دی...
کتابهای تصادفی

