خون کور: پانیشرز
قسمت: 42
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
میکایلا از روی تخت برخاست. آن شب نیز باید به سرکشی منطقهاش میپرداخت. نفسش را بیحوصله بیرون داد. قاب عکس را دوباره پیش خرس عروسکی برگرداند. اخمی به پیشانی بلندش ترک انداخت. دلش میخواست که زودتر از آن کسب و کار خلاف یاکوزا بیرون بیاید. احتمالاً مجبور میشد که از کشور متواری شود یا هویت جدیدی برای خودش در گوشهای دیگر دست و پا کند. دوست نداشت که جلوی هانا و رانمارو سرافکنده باشد.
بالهایش آرامآرام زیر پوستش برگشتند. ربدوشامبر سفیدش را برداشت تا به حمام برود. افکار همانند دریایی مواج ساحل ذهنش را آشفته کرده بودند. ناامیدی مانند خورهای به جان روحش افتاده بود. چراغ حمام را روشن کرد. از شدت نور چهره در هم کشید. دو شاخهی وان را جا داد و با آب گرم آن را پر کرد.
کتابهای تصادفی