فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

خون کور: پانیشرز

قسمت: 14

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

ایچیرو آهی از سر بیچارگی کشید:

- مادر! نانامی هم دختر شماست. پس چرا تو شمارش نمیاریدش؟

آکیکو زنی پسر دوست بود. برای همین حتی دختر خودش را هم به شمارش نمی‌آورد. آکیکو نفسش را با آهی بیرون داد:

- خب البته اونم هست.

ایچیرو شک نداشت که اگر نامی از نانامی به میان نمی‌آمد آکیکو نیز چیزی از او به میان نمی‌آورد. ایچیرو میان چشمانش را با دو انگشت مالید و ابروان کلفتش را در هم فرو برد:

- بر خلاف شما من دخترم رو بیشتر از پسرام دوست دارم.

لب و لوچه‌ی کیتو آویزان شد. ایچیرو رویش را چرخاند تا از اتاق بیرون رود. آکیکو از همان پشت میز مشتش را فشرد:

- فکر می‌کنی تا کی می‌تونی از اون دختر چلاق محافظت کنی؟ نهایتا تا سال دیگه موفق بشی. بعدش چی؟ مجبور می‌شی به یه نفر التماس کنی که اون چلاق رو به عنوان همسرش بپذیره.

ایچیرو بدون آنکه جواب مادرش را بدهد سمت در آمد. کیتو در کسری از ثانیه به کرم سفید کوچکی تبدیل شد و به در چسبید. جریان هوای کنار ایچیرو برای کیتوی کرم شده مانند طوفانی سهمگین بود.

کیتو سرش را بالا آورد و به آکیکو که چند قدم به دنبال ایچیرو دویده بود، چشم دوخت. انواع و اقسام طرح ها در ذهن خرابکارش می‌گذشت. تصمیم خود را گرفت. باید چند وقت شر آن پیرزن ورّاج را از سر پدرش کم می نمود. آکیکو چهره درهم کشید:

- ایچیرو...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب خون کور: پانیشرز را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی