خون کور: پانیشرز
قسمت: 10
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
روی نوک پا و زمین سنگفرش لغزید و ماهرانه یک دور چرخید. باد در لباسهای گشادش میپیچید. چوب را همزمان با بقیه دور انگشتان ظریفش چرخاند و یک دور، دور خودش چرخید. همه چوبهایشان را بالا انداختند و با پشتکی در هوا دوباره چوبها را قاپیدند. آکامه زیرچشمی نگاهی به بزرگان کرد. در چهرهی تکتکشان رضایت مشهود بود. غرور زیرخاکستر آکامه با حس خرسندی قلقلک داده شد. لبخندی روی لبان سرخش نشست و همگام با بقیه چرخید.
اما درست در هنگام گذاشتن قدم بعد لبهی چکمهاش به سنگفرش مربعی گیر کرد. چشمان سیاهش تا آخرین درجهی ممکن گشوده شد. بیهوا چوب بلندش را چرخاند تا آن را روی زمین بکوبد و از زمین افتادنش پرهیز کند. چوب با صدای مهلک و بلندی در هوا چرخید و به اشتباه بر سر هانابی بینوا فرود آمد. هانابی با درد و جیغ چرخید و اختیار چوبش را از دست داد. چوب هانا درست به شکم دیدارا کوبیده شد. دیدارا با شوک و درد به نفر جلوی خورد و روی زمین افتاد.
سنگریزهای که آکامه آن را رها کرده بود، تبدیل به بهمنی از خرابکاری شد. یکی...
کتابهای تصادفی
