اغوای یک دوک بیاحساس
قسمت: 89
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
اغوای دوک بیاحساس فصل هشتاد و نهم :
دکتر رامبو پرسید:«مادام، انگشت های منو میبینید؟»
در حالیکه ریو سری تکون داد، دکتر رامبو واکنشش رو مشاهده و بعد با دکتر امیلیا صحبت کرد.
«به نظر نمیرسه مادام مشکل خاصی داشته باشه. اما ایشون هنوز گیجن و به آرومی واکنش میدن. اما از اونجایی که ایشون بهوش اومدن، شما خیالتون راحت باشه.»
«از الان به بعد، وضعیت مادام دیگه کاملا پایداره.»
ریو با حالتی تو خالی به اونها خیره شد. مکالمه و مطالب اونها برای یک رویا بسیار عجیب بود.
«.......»
ریو پشت دستش رو نیشگون گرفت. درد داشت، اون درد رو احساس میکرد. لیونل در حالیکه انگشت هاشو جلوی ریو تکون میداد، نگران وضعیت خیرگی و بهت ریو بود.
«الان چند تا انگشت دارم نشون میدم؟»
انگشت های دکتر رامبو، ریو رو بیشتر گیج کردند. ریو به آرومی به پشت دست اون ضربه زد. سوال پرسیدنش باعث میشد سردردش بیشتر بشه.
«ریو، تو میتونی تکون بخوری.»
«......»
«چند تا انگشت دارم بهت نشون میدم؟»
لیونل دوتا از انگشت هاشو بالا گرفته بود. ریو نمیخواست جواب بده، به همین خاطر پشت دست لیونل رو نیشگون گرفت. چهره لیونل درهم رفت.
«ریو، نیشگونم گرفتی؟»
ریو با لحن آروم لیونل، نگاهش رو بالا آورد.
«لیونل.»
لیونل جواب داد:«بله.»
«تو واقعا لیونلی؟»
حالت چهره لیونل جدی شد.
«خیلی بدجور به سرت آسیب زدی؟ چرا واکنشات اینجورین؟؟»
«.....این واقعیه؟»
چهره لیونل با این سوال ریو، بیشتر در هم رفت. اون سمت دکتر ها چرخید و گفت:«همسرم وضعیت عجیبی داره، لطفا دوباره معاینهش کنید.»
«ایشون هنوز تو شوک هستند. به همین خاطر حافظه کوتاه مدتشون دچار اختلال و گیجی شده.»
«مادام بعد از چند روز بیهوش بودن، بیدار شدند. این کاملا طبیعیه.»
لیونل در حالیکه آه میکشید، موهای بلوند بلندش رو عقب داد.
«هاا، اگه ریو جدا آسیب ندیده، پس چرا.....؟»
ریو به موهای به هم تاب خورده لیونل خیره شد. موهاش بلند تر از چیزی بود که ریو به یاد داشت. همه این ها برای اینکه فقط یه خواب باشه، خیلی عجیب بود.
ریو انتخاب کرد تا ناپدید بشه. با اینحال اونچه که در حال حاضر داشت اتفاق می افتاد، خیلی متفاوت تر از چیزی بود که ریو توقع داشت. ریو میخواست موقعیت رو بررسی کنه.
«لیونل، ما کجا هستیم؟»
زمانی که ریو حرف زد، همه ساکت شدند. لیونل به طور عادی جواب داد:«تو خونه.»
«من جادوی خودم رو خالی کردم و ناپدید شدم، پس چرا الان اینجام؟»
چهره همه افراد حاضر در جمع، خصوصا لیونل درهم رفت و جدی شد.
«احساس میکنم مادام بیشتر از چیزی که ما توقع داشتیم، سرشون آسیب دیده.»
ریو احساس کرد که یه چیزی اشتباهه. ریو در مورد ``تصادفش`` میدونست. درست زمانی که میخواست در موردش بپرسه، لیونل دستور داد:«همه برن بیرون.»
«چی؟»
«گفتم همه از اینجا برن ...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب اغوای یک دوک بیاحساس را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی
