اغوای یک دوک بیاحساس
قسمت: 81
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
اغوای دوک بیاحساس فصل هشتاد و یک:
ریو امیدوار بود که لیونل هرگز از این ماجرا بویی نبره.
حتی اگه اون به دستش نگاه میکرد، احتمالا متوجه نمیشد. دست ریو دوباره داشت شکل میگرفت، اما هنوز شفاف بنظر میرسید.
``این یه توهم نیست.``
لیونل برای مدتی ریو رو در آغوش گرفت تا اون رو آروم کنه.
«ریو، کاری که داشتم انجام میدادم رو تموم میکنم و برمیگردم. بیا کنار هم بخوابیم.»
«باشه.»
«زیاد طول نمیکشه.»
لیونل بارها به اون اطمینان داد، سپس به اتاقش رفت و برای مدتی ناپدید شد. در میان اتاق ها باز بود، اما نمیشد لیونل رو دید.
ریو روی تخت نشست، ذهنش در حال تکاپو بود.
دستاش در حال حاضر خوب بنظر میرسید، اما اون نمیدونست که کی دوباره قراره شفاف و ناپدید بشه.
``اگه اوضاع به همین منوال پیش بره، تا آخر سال دوام نمیارم.``
زمان تعیین شده اون به اتمام رسیده بود.
اون از طریق جادو زندگی لیونل رو تغییر داده بود اما ریو نمیتونست بعد از مرگش به زندگی برگرده. ریو قبلا یکبار مرده بود.
اگه فقط میتونست تا روز مرگش زنده بمونه، چند روز دیگه براش باقی مونده بود؟
اون اخطار فلیپ رو که سعی میکرد نادیده بگیره رو به یاد آورد.
``نمیخوام بهش اعتراف کنم..``
ریو وقت زیادی نداشت. اون جعبه جواهرات رو باز کرد و گردنبندش رو بیرون آورد. ریو حلقه دوشس رو از آویز جدا کرد. سنگ یاقوت تیره تر بنظر میرسید.
``من نمیخوام فعلا ناپدید بشم، دست نگه دار.``
ریو به حلقه التماس کرد. پس از مدتی عذاب کشیدن در مورد وضعیتش، ریو در حالیکه منتظر لیونل بود به خواب فرو رفت.
زمانی که اون از خواب بیدار شد، لیونل با آرامش در کنارش به خواب رفته بود. یه طرف صورتش حتی در تاریکی هم کاملا مشخص بنظر میرسید. ریو چهره روبروش رو به خاطر سپرد.
این چهرهای محسوب میشد که شاید اون دیگه هرگز قادر به دیدنش نبود. ریو به این چهره معتاد شده بود و دلش خیلی براش تنگ میشد.
چرا عاشق این مرد شده بود؟
و چرا سرنوشت انقدر بی رحم بود؟
به نظر میرسید لیونل از نگاه خیره ریو از خواب بیدار شده.
«ریو، نخوابیدی؟»
«من خوابم نمیاد.»
«خواب. میدونم تو چهرهام رو دوست داری.»
«هااااه.»
ریو به خطوط صورت دوک که در تاریکی به وضوح قابل مشاهده بود، با دقت نگاهی انداخت. دوشس دستش رو بلند کرد، بینی لیونل، پیشانی و خط لبش رو لمس کرد. لیونل دهنش رو باز و نوک انگشت های ریو رو لی+سید.
با اینکه انگشت های ریو شفاف شده بودند، لیونل در تاریکی شب، متوجه چیزی نشد.
«منو بب+وس.»
ریو دستهاشو روی سینه لیونل گذاشت و اون رو بو+سید. بو+سه کوتاه و آرومی بود اما حس مردد بودن ازش احساس میشد....
«به یه دلایلی، من لمس شدم.»
لیونل کمر ریو رو در آغوش گرفت و بدنش رو به سمت خودش کشید.
«رو بازوم بخواب.»
«تو خیلی امروز مهربانی، لیونل.»
«کی باهات نامهربونی ک...
کتابهای تصادفی

