فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اغوای یک دوک بی‌احساس

قسمت: 29

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل بیست و نهم

لیونل به آرامی دهانش را باز کرد:«اولیویا دِ کاتانا تو بیداری.»

«.....»

«غذاتو بخور که زودتر خوب بشی.»

ریو بالای سرش و به دوک سنتورن نگاه کرد و چشمانش گرد شدند. او نتوانست فورا به لیونل واکنشی نشان بدهد در واقع نمیتوانست باور کند که لیونل روبرویش بوده است. دوک با گستاخی گفت:«بدنت بشدت ضعیفه. اگه کسی ازت مراقبت نمیکرد حتما میمردی.»

لیونل دست به سینه ایستاده و در سکوت تماشایش کرد. بعد یک کلمه گفت:«بخور.»

ریو همچنان خیره به او نگاه میکرد.

-لیونل.

مردی که یک شب پر اشتیاق را با او گذرانده ولی حالا باید نسبت به این مرد هشیار میماند. او شوهر ماریان میشد که قاتل ریو بود. حتی اگر واقعیت داشت که نامزدیش با ماریان باطل شده، هیچ کاری نبود که ریو بتواند اکنون انجام بدهد.

ریو قدرت سرپیچی از دستورات لیونل یا اجتناب از این موقعیت را نداشت. حضور لیونل برایش کمی آزار دهنده بود. من فکر میکردم دیگه هیچ وقت این مردو نمی بینم. چرا این اتفاق افتاده؟

ریو اخمی کرده و پچ پچ کنان گفت:«کمک کنین بلند شم.»

«حتی قدرت بلند شدن از جات رو نداری؟»

لیونل نچ نچی کرد و بدنش را بالا کشید که بطرز عجیبی در پتو پیچیده شده بود. ریو قدرت زیادی نداشت و بدنش به سمت پهلو تکیه زده بود. لیونل یک بالش پشت کمرش قرار داده و حالت نشستنش را درست کرد.

«بنظر میرسه بسختی بتونی بدنت رو حرکت بدی. میتونی غذاتو بخوری؟ میتونی قاشق رو بگیری دستت؟»

لیونل سینی غذا را روبرویش قرار داد. ریو قدرتش را بکار گرفته و سرش را تکان داد.

«من خسته م.» او آهی کشید و کنار ریو نشست:«دهنت رو باز کن.»

همین که ریو کمی دهانش را باز نمود، او یک قاشق سوپ به دهانش ریخت. ریو احساس میکرد هجوم یکباره سوپ به دهانش غدد تشخیص مزه درون دهانش را تحریک کرده است. سوپ بنظر میرسید با پیاز پخته شده و شیرین بود. ریو با همین یک قاشق غذا شدیدا احساس گرسنگی کرد.

«آرومتر بخور.»

ریو لبهای خود را لیسید و به آرامی آب دهانش را بلعید. لیونل با چهره ای متمرکز مشغول غذا دادن به او بود:«بخور، مجبوری این کاسه رو تموم کنی.»

«.....»

«تا یه مدت، دکتر گفته فقط میتونی غذاهایی رو بخوری که راحت هضم میشن.»

ریو نیز برای مدت زیادی گرسنه مانده و تنها توانست رفتار لیونل را تنها پس از اینکه سوپ را به او میخوراند پردازش کند. ریو به دوک خیره شد درحالیکه قاشق را به سمت دهانش میگرفت.

-عجیبه.

رفتار کنونی لیونل بی معنی به نظر میرسید. ریو اصلا رفتارش را درک نمیکرد، از دید ریو، این مرد دیوانه شده بود. لیونل درحالیکه قاشق را نصفه به دهان او فرو کرده بود گفت:«خودت میدونی که این سمی نیست درسته؟ تقریبا خالی شده. بقیه شم بخور.»

لحنش دستوری بود و اعمال ریو تعیین شده بودند. ریو آب دهانش را بلعید و چشمانش روی لیونل خیره ماندند ابراز محبتهای دست و پا...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب اغوای یک دوک بی‌احساس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی