فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پسر بسته‌رسون و راز زیباترین دختر مدرسه

قسمت: 36

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل سی و شش

روز بعد، یکشنبه، جلسه‌ی مطالعه‌ی دوم برگزار شد.

«یوگاچی...»

«همم؟»

مثل دیروز، مینای و هارومی زودتر به خونه‌ام رسیده بودند.

اما، با اینکه یکم از وقت قرارمون گذشته بود، هنوز هیچ اثری از شیزوکی نبود.

«فکر کنم شیزوکی چان دوباره گم شده، چرا نمیری دنبالش؟»

«هنوز چیزی ازش نشنیدی؟ شاید خجالت میکشه بگه امروزم گم شده...»

مینای و هارومی شروع به بی‌قراری کردند.

خودمم داشتم نگران میشدم.

«اون حالش خوبه،...نمیخواد نگران بشی.»

«تو که نمیدونی...و من نگران نیستم.»

اون نگرانه...

البته که نگرانه...

«هاسومی کو×ن...باید درباره‌ی چیزی باهات حرف بزنم...»

شیزوکی واقعاً گمشده بود.

اما نه تو راه، بلکه...

{دینگ دونگ}

«اومدم.»

«بالاخره اومد....شیزوکی چانه.»

آخیش...

بلند شدم و درحالی که داشتم سعی میکردم خودمو آروم جلوه بدم از اتاق رفتم بیرون.

مینای هیجان زده و هارومی تسکین یافته هم دنبالم اومدن.

وقتی درو باز کردم، اونجا...

«سلام...شیزوکی.»

موهای لَخت درخشان.

چهره‌ای زیبا بدون هیچ آرایشی.

کاملاً برعکس دیروز، ظاهری ساده و بالغانه.

شیزوکی اونجا ایستاده بود، در حالت ساده‌ای که من عادت به دیدنش داشتم.

«این شیزوکی چانه؟...»

«آ-آره.»

صدای کم رمق اون دوتا احمق، که سر جاشون خشکشون زده بود، تو اتاق پیچید.

شیزوکی نفس عمیقی کشید، لبخند خشکی زد و گفت.

«عصر همگی بخیر...»

* * * *

همون اتاق، همون آدما، درست مثل دیروز، ما تو یه حلقه نشسته بودیم.

اما مسلماً، بلافاصله جلسه‌ی مطالعه رو شروع نکردیم.

«پس ماجرا از این قراره که...»

به محض اینکه وارد اتاق شد و سرجاش نشست، شیزوکی جزئیات اوضاع رو به هارومی و مینای بهت‌زده گفت.

...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب پسر بسته‌رسون و راز زیباترین دختر مدرسه را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی