فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پسر بسته‌رسون و راز زیباترین دختر مدرسه

قسمت: 22

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل بیست و دوم

روز بعد، وقت ناهار.

با استفاده‌ از جلد کتابی که بهش علاقمند شده بودم، دوباره داشتم یه مانگای شوجو می‌خوندم.

به هر حال، دیروز تا ساعت ده شب به شدت بارون می‌بارید و من خیلی دیر به خونه برگشتم.

وقتی منتظر قطع شدن بارون بودم، تصمیم گرفتم چندتا دیگه از مانگاهای شوجوی پیشنهادی شیزوکی رو بخونم.

و حالا، اینجام، درحال خوندن بقیه‌ی داستان:

«این... غم‌انگیز بود.»

شخصیت اصلی مرد تو یه تصادف رانندگی مُرد...

انتظار نداشتم همچین اتفاقی بیفته.

تا همین چند لحظه‌ی پیش، این فقط یه داستان عاشقانه‌ی معمولی بود.

با توجه به اسمش "دختر بیسکویتی" و طراحی رنگی رنگی روی جلدش، فکر می‌کردم آخرش خوب تموم می‌شه...

نگاهی به شیزوکی انداختم و دیدم که شیزوکی هم داره به من نگاه می‌کنه، چشم‌هامون کاملا رو هم قفل شد.

وقتی شیزوکی سرش رو تکون داد به نظر خیلی ناز و بی‌گناه می‌اومد.

اما حالت چهره‌ی من باید خیلی غم‌انگیز باشه.

خب، درسته که خود داستان خیلی جالب بود.

اما فکر کنم همچین پایانی باعث می‌شه تاثیرگذاری داستان بیش‌تر بشه.

نفس عمیقی کشیدم و مانگا رو بستم.

وقتی رفتم خونه ادامه‌ش رو می‌خونم.

احساس می‌کنم قبل خوندن ادامه‌ش باید خودم رو آماده کنم.

«هاسومی کون...؟»

«...؟»

به طور ناگهانی، شنیدم که صدام می‌زنن، و به آرومی سرم رو بلند کردم.

قبل اینکه بفهمم، صورت یه دختر مقابلم بود.

اون روی میز من خم شده و درحالی که ساعدش رو روی میز من گذاشته بود داشت به من نگاه می‌کرد.

«چیه...؟»

«هاهاها. آروم باش.»

«تو آدم سرزنده‌ای هستی مگه نه؟»

نمی‌تونستم بفهمم کجای یهویی صدا زدن من انقدر جالبه.

هرچند اون دختر هیچ آرایشی نداشت، اما چهره‌ی خوبی داشت.

تضاد بین موهای کوتاه سیاه براقش با پوست سفیدش خیره‌کننده بود.

[مترجم: یکی رو پیدا کنین که جوری که هاسومی از چهره‌ی دختر‌ها تعریف می‌کنه ازتون تعریف کنه.]

چشم‌هاش، که مثل یه گربه تیز و کشیده بود، درحالی که به من خیره شده بودن برق می‌زدن.

اون به خوشگلی شیزوکی نبود، اما خب، به اندازه‌ی کافی خوشگل بود.

«اسمم "تو" نیست، من مینای هستم، مینای آیامی.»

«ما همکلاسی هستیم، اما هنوزم داری خودت رو معرفی می‌کنی؟ واو.»

«ولی تو من رو یادت نمیاد هاسومی کون. می‌تونم ف...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب پسر بسته‌رسون و راز زیباترین دختر مدرسه را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی