پسر بستهرسون و راز زیباترین دختر مدرسه
قسمت: 21
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل بیست و یکم
«به خاطر اون موضوع بود، مگه نه؟»
شیزوکی دستهاش رو با دستمال سفره پاک کرد و ادامه داد:
«بعد اون ماجرا، همه یجورایی سعی کردن از هاسومی کون فاصله بگیرن... بعدش هم که دیگه...»
اینکه شیزوکی هنوز هم اون جریان رو یادشه نشون میده که اون ماجرا بیشتر از چیزی که فکر میکردم روی کلاس تاثیر گذاشته.
ولی...
«خب...»
«چیه...؟»
«راستش رو بخوای، من اونیم که نمیتونه با بقیه دوست بشه.»
این حقیقت داشت.
حتی اگه اون ماجرا هم پیش نمیاومد، شرایط با الان زیاد فرق نداشت.
اون فقط شروعش بود.
«دیر یا زود، بالاخره این اتفاق میفتاد. این چیزی بود که تو دوران راهنمایی هم سرم اومد.»
«اوه...»
بارون انگار نمیخواست بند بیاد.
راستش، به نظر میرسید حتی شدیدتر از قبل شده.
مطمئن نیستم که حتی تا دو ساعت دیگه هم بند بیاد.
«اگه همه چی جوری پیش میرفت که مجبور میشدی خودت نمایندهی کلاس بشی چی؟ باهاش مشکلی نداشتی؟»
«معلومه که نمیخواستم اینطور بشه، اما چارهی دیگهای هم نداشتم. بیشتر آدما به این فکر نمیکنن که چطور عادلانه تصمیم بگیرن، به این فکر میکنن که چطور تصمیمی بگیرن که کمترین آسیب رو به اونا برسونه.»
«درسته، خود منم اینجوری فکر میکردم...»
«اما همچین طرز تفکری مشکلی نداره...»
«ها...؟»
«اگه نمیخواستی نمایندهی کلاس بشی، پس این کار عاقلانهای بود که دهنت رو بسته نگه داری. این چیزی نبود که من نفهمم، چیزی که من باهاش مشکل داشتم، تصویر دختری به اسم ناگا بود که این کارو قبول کرد، فقط به این خاطر که نمیتونست بگه نه.»
«هاسومی کون...»
«خب، میتونستم از همون اولش بگم که من این کارو قبول میکنم. اما نتونستم با این مساله که کسی به این موضوع اشاره نکرد که این کار اشتباهه کنار بیام.»
این موقع بود که متوجه شدم دستم رو مشت کردم و دارم به شدت فشارش می...
کتابهای تصادفی
