پسر بستهرسون و راز زیباترین دختر مدرسه
قسمت: 18
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل هجدهم
توی کلاس درس، جایی که دیگه شیزوکی اونجا حضور نداشت، هارومی با شادی پرسید:
«هی یوگا، اون چی بود؟ همه ی اینا چه معنی میده؟»
اون خیلی پر سر و صداست، هوای اینجا گرمه و اون یارو به طرز مسخرهای آزاردهندهست.
اون یارو تجسم کامل همهی بدبختیهاست.
«از کی و چرا تو و شیزوکی با هم ارتباط دارین؟»
حدس میزنم هنوز باید رابطهم با شیزوکی رو مخفی نگه دارم.
فکر کنم بهتر باشه برای گفتنش اول از شیزوکی اجازه بگیرم.
بهتره الان خودم رو به اون راه بزنم.
خب، حقیقت اینکه مچ ما رو کسی مثل هارومی گرفت یکم دردسرسازه.
«امکان نداره که یوگا به همین راحتی با یکی دوست بشه.»
«منظورت از این حرفا چیه...؟ اونطوری که فکر میکنی نیست.»
لعنت بهت...
تو اولین حدسش زد به هدف.
به نظر میاد این یارو من رو خیلی خوب میشناسه...
«نمیخواد چیزی رو قایم کنی. برام مهم نیست که با شیزوکی سان خوش بگذرونی.»
«اینطوری نیست. کسی که داری راجع بهش حرف میزنی شیزوکیه ها، حداقل اون چیزی که تو فکر میکنی نیست.»
«همم. "حداقل" ها؟ گمون کنم.»
هارومی هنوز داشت پوزخند میزد.
اینقدر زود دستوپات رو گم نکن، احمق.
کنجکاویش رو درک میکنم.
اما من هم دلایل خودم رو دارم.
«وقتش که برسه دربارهش بیشتر بهت میگم. پس برای الان، دیگه تمومش کن.»
«خب، حالا هرچی... در هر صورت من واقعاً برات خوشحالم، بالاخره تونستی یه دوست برای خودت پیدا کنی.»
«پس تو دقیقاً برای من چی هستی؟»
«بهترین دوستت.»
بهترین دوست... هان؟
خب، نمیتونم این رو انکار کنم.
«به هر حال، شیزوکی الان داشت با لحن رسمی باهات حرف میزد؟»
<...کتابهای تصادفی


